اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

دیروز در مراسمی رسمی نشسته بودم و درد ناشی از نشستنِ زیاد امانم را بریده بود! برای لحظاتی حس کردم که یقه ی بسته و کراوات، فشار ناخوشایندی به گردنم وارد می کنند. در این فکر بودم که به چه بهانه ای مجلس را ترک کنم و به پناه گاهم برگردم... از دور آشنایی قدیمی را دیدم، چشمانم را تنگ کردم؛ در یک لحظه تمام خاطرات نوجوانی ام با این دوست را مرور کردم... نزدیک شد و احوال پرسی نیمه سردی بین ما شکل گرفت... یک لحظه به صورتش خیره شدم و یک عکسِ ذهنی از آن گرفتم... از دیروز به این می اندیشم که این موهای سفیدِ لعنتی کی خودش را به شقیقه‌اش رسانده؟ کدام غمِ ناگهانی در بی خبریِ من، در دلش ریخته که گَرد اندوه نشسته میان سیاهی دلپذیر موهایش؟ 

۳۹ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۳ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۵
آوو کادو


دلم میخواهد اردیبهشت باشد... آفتاب از لای درختان رد شده باشد روی چمن ها. همان مانتو آبی رنگ ات تنت باشد، کمی از موهایت را ریخته باشی کنار صورتت. آرام زیرِ گوشم بگویی که دلت می خواهد ناهار را روی چمن ها بخوریم نه صندلی رستوران...
عکس: آووکادو/ 1393.2.19

۴۸ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۳ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۷
آوو کادو
امروز به این نتیجه رسیدم که ما پنجره هایی بودیم در دیواری سخت، حتی معمار ما را با زاویه ای کار گذاشته بود که همدیگر را نبینیم مگر در آینه؛ قطعا معمار بهتر از پنجره ها نور را می شناسد...
عکس: آووکادو/پل خواجو-اصفهان/ 1393.8.29
+بشنوید
دریافت
۳۱ نظر موافقین ۲۰ مخالفین ۴ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۵
آوو کادو

عکسِ بالا تنها یک جفت اسنک ساده نیست. این اسنک ها کپسول دوران اند؛ یک دفترچه ی خاطراتِ دانشجویی. هر بار که به آنها نگاه می کنم می توانم ساعت ها، انبوهی از خاطرات خوبِ دانشجو بودنم را مرور کُنم. دورانی که بعد از ساعت ها پیاده روی، انرژی از دست رفته را از این اسنک های داغ و تازه پس می گرفتیم. اکنون این خاطراتِ خوب مأمور قتلم شده اند. خاطرات بد از یاد می روند، خاطرات خوب ماندگارند. می مانند و می کُشند... دیروز جوابِ نهایی پذیرش را گرفتم و احتمالا سال بعد باز هم دانشجو شوم اما شرط می بندم آنجا دیگر از این نوع خاطرات تولید نخواهد شد...
عکس: آووکادو/ 1393.7.3
عنوان:هوشنگ ابتهاج
+بشنوید

دریافت

۴۰ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۳ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۵
آوو کادو


وقتی از تو دور می‌شوم، مانندِ پلِ چوبیِ معلقی هستم که با کوچکترین نسیمی جابه جا می‌شود و ثبات را در دل رهگذرش نمی‌کارَد... وقتی در یک لحظه دلم را به تو نزدیک می‌کنم مثل درختی می‌شوم با تنه ای محکم؛ حتی طوفان تکانم نمی‌دهد و بالا و پایین نمی‌کند. وقتی تو با من سخن می‌گویی باغبانی می‌شوی با‌ عشق و حوصله که می‌دانی شاخه‌های خسته ام با وجود آنکه طوفان‌های زیادی را تجربه کرده اند، بازهم شکوفه می‌دهند. درختی که تنه‌اش هنوز اینقدر توان دارد که رهگذران رویَش قلبِ تیر خورده بکشند و یادگاری بنویسند... شُکر که هستی...
عکس: آووکادو/ 1394.2.4

۳۵ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۳ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۸
آوو کادو


بارانِ امروز را دوست داشتم؛ برای موهایت که زیر باران رنگ تازه ای می گیرند، برای کوله پشتی ات که سنگین می شود، برای کفش و جورابِ خیست، برای دستانِ یخ زده ات... اما انگار چیزی در صورتت کم است! تو بیشتر اوقات اخم می کنی. از خودت بیرون نمی‌روی. نمی خندی و این سرکوبِ من است. شاید نبودِ خنده ات نوعی فراموشی ست، همیشه آرزو کرده ام لبخندی باشم که به لبانِ تو سفر کنم و در آنجا خانه بسازم، اما نمی دانم مرا می پذیری یا نه؟ بخند! خنده های تو برای من یک موقعیت شگفت انگیز است. وقتی می خندی لبانت شرابی نایاب می شود، یا سیر ترشی هفت ساله! گاهی هم عسل طبیعی، که همه ی این ها درمانِ طبیعیِ دردهای من است...
+بشنوید

دریافت
۲۵ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۲ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۰
آوو کادو

چاک بریس: ایده‌ی یه برنامه‌ی تلویزیونی دیگه به ذهنم رسید. اسمش هست بازی پیرمردها. سه تا پیرمرد با سه تا تفنگ پر میان روی صحنه. اونها به گذشته‌شون نگاه می‌کنن، که کی بوده‌ن، چه چیزهایی به دست آوردن، چقدر به آرزوهاشون رسیده‌ن. برنده اونیه که مغزش رو داغون نکنه!

Confessions of a Dangerous Mind 2002
George Clooney

۳۱ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۲ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۸
آوو کادو

مطمئنا اغلب اوقات اتفاق افتاده که خواسته ای را در دلتان پرورش دهید و با اصرار و یا گاهی فقط با یک نگاهِ ساده، با دیگران مطرح کنید. تا می‌توانید هنگامِ خواستن نترسید ولی همیشه از کسی بخواهید که قدرتِ مطلقِ هستی است. شاید روزهایی داشته اید که خواستن‌هایتان را قورت داده اید از ترس اینکه بخواهید و نشود. ترجیح می‌دهید در هوا بمانید بین شدن و نشدن، ولی این اشتباهِ محض است. مگر خداوند با صراحت به شما نگفته که: هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى‏کنم، پس [آنان] باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند [و به مقصد برسند].*
عنوان: مولانا
*
سوره البقرة/آیه 186
۳۴ نظر موافقین ۲۱ مخالفین ۲ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۰
آوو کادو


دیشب برگه های کلاسی رو تصحیح می کردم که کاملا خانم هستند! اصولا هیچ وقت ازین کلاس لذت نبردم و تمام این ترم را از بس اخم کرده بودم، بین ابرو هایم درد می کند! (کلاس هایی هستند که از آنها لذت می برم اما در این کلاس اگر یک لبخند کوچک می زدم تا 2 هفته باید سعی می کردم تیکه های بی مزه و همهمه های بی مورد رو جمع کنم!)... به یک برگه ی سفید رسیدم؛ کمی که آن را زیر رو کردم به این جمله در صفحه ی انتهایی برخوردم: "دیروز خیلی قلیون کشیده بودم و حال درس خوندن نداشتم. اگه بهم 10 بدی مَردی، اگرم ندی که ثابت کردی!" جالب اینجاست که این برگه بدون اسم بود اما امتحان غایب نداشت و آخرش فهمیدم چه کسی این دسته گل را به آب داده! حالا به نظرِ شما به او ثابت کنم؟!

۵۴ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۰
آوو کادو

دیشب ساعت رسمی کشور دوازده سال به عقب کشیده شد...

+خداروشکر که آژانس بین‌المللی انرژی اتمی سفارت ندارد!!

کاریکاتور:سجاد جعفری

موافقین ۲۷ مخالفین ۵ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۹
آوو کادو