اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

عکسِ بالا تنها یک جفت اسنک ساده نیست. این اسنک ها کپسول دوران اند؛ یک دفترچه ی خاطراتِ دانشجویی. هر بار که به آنها نگاه می کنم می توانم ساعت ها، انبوهی از خاطرات خوبِ دانشجو بودنم را مرور کُنم. دورانی که بعد از ساعت ها پیاده روی، انرژی از دست رفته را از این اسنک های داغ و تازه پس می گرفتیم. اکنون این خاطراتِ خوب مأمور قتلم شده اند. خاطرات بد از یاد می روند، خاطرات خوب ماندگارند. می مانند و می کُشند... دیروز جوابِ نهایی پذیرش را گرفتم و احتمالا سال بعد باز هم دانشجو شوم اما شرط می بندم آنجا دیگر از این نوع خاطرات تولید نخواهد شد...
عکس: آووکادو/ 1393.7.3
عنوان:هوشنگ ابتهاج
+بشنوید

دریافت

۴۰ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۳ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۵
آوو کادو


وقتی از تو دور می‌شوم، مانندِ پلِ چوبیِ معلقی هستم که با کوچکترین نسیمی جابه جا می‌شود و ثبات را در دل رهگذرش نمی‌کارَد... وقتی در یک لحظه دلم را به تو نزدیک می‌کنم مثل درختی می‌شوم با تنه ای محکم؛ حتی طوفان تکانم نمی‌دهد و بالا و پایین نمی‌کند. وقتی تو با من سخن می‌گویی باغبانی می‌شوی با‌ عشق و حوصله که می‌دانی شاخه‌های خسته ام با وجود آنکه طوفان‌های زیادی را تجربه کرده اند، بازهم شکوفه می‌دهند. درختی که تنه‌اش هنوز اینقدر توان دارد که رهگذران رویَش قلبِ تیر خورده بکشند و یادگاری بنویسند... شُکر که هستی...
عکس: آووکادو/ 1394.2.4

۳۵ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۳ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۸
آوو کادو


بارانِ امروز را دوست داشتم؛ برای موهایت که زیر باران رنگ تازه ای می گیرند، برای کوله پشتی ات که سنگین می شود، برای کفش و جورابِ خیست، برای دستانِ یخ زده ات... اما انگار چیزی در صورتت کم است! تو بیشتر اوقات اخم می کنی. از خودت بیرون نمی‌روی. نمی خندی و این سرکوبِ من است. شاید نبودِ خنده ات نوعی فراموشی ست، همیشه آرزو کرده ام لبخندی باشم که به لبانِ تو سفر کنم و در آنجا خانه بسازم، اما نمی دانم مرا می پذیری یا نه؟ بخند! خنده های تو برای من یک موقعیت شگفت انگیز است. وقتی می خندی لبانت شرابی نایاب می شود، یا سیر ترشی هفت ساله! گاهی هم عسل طبیعی، که همه ی این ها درمانِ طبیعیِ دردهای من است...
+بشنوید

دریافت
۲۵ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۲ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۰
آوو کادو

چاک بریس: ایده‌ی یه برنامه‌ی تلویزیونی دیگه به ذهنم رسید. اسمش هست بازی پیرمردها. سه تا پیرمرد با سه تا تفنگ پر میان روی صحنه. اونها به گذشته‌شون نگاه می‌کنن، که کی بوده‌ن، چه چیزهایی به دست آوردن، چقدر به آرزوهاشون رسیده‌ن. برنده اونیه که مغزش رو داغون نکنه!

Confessions of a Dangerous Mind 2002
George Clooney

۳۱ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۲ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۸
آوو کادو