کمیته نوبل صد و نهمین جایزه نوبل فیزیک را به تاکاکی کاجیتا از ژاپن و آرتور بی مک دونالد از کانادا به خاطر کشف نوسانات نوترینو که نشان میدهد نوترینو دارای جرم است اهدا کرد.
قطعا ما به این شکل جایزه دادنها و داوریهای غرض ورزانه نوبل اعتراض داریم. جرمدار بودن نوترینو هم شد ملاک جایزه دادن؟ طرف رفته چهار تا نوترینو گرفته کف دستش رو به داورهای نوبل نشان داده و گفته: دیدی نوترینو جرم داره؟ آنها هم گفتهاند: از کجا معلوم؟ تاکاکی و مک دونالد هم گفتهاند: دستتو بیار جلو. داوره دستش را جلو آورده و دو، سه تا نوترینو انداختهاند کف دست داور. داور هم که خودش اسکلتر از این دو تا، تعجب کرده و گفته: وای! چه سنگینم هست. شما انقلابی رو در عرصه فیزیک به وجود آوردین! بعد جایزه را دادهاند به این دو تا دانشمند. اینا هم رفتن یه نیسان خریدن انداختن تو جاده الان کلی دارن کاسبی میکنن. اون وقت از اون بزرگمردی که گفت: «انگلیس جزیرهای کوچک در غرب آفریقاست» نوبل که بخوره تو سرشون، یه تشکر خشک و خالی نکردن. این چه عدالتیه؟ اینا هیچی، این نوبل که ادعا میکنه و میگه ملاک ما فقط برتری علمی است چرا وقتی اون خواهر اندیشمندمون گفته بود چشمان مردان اشعهای تولید میکند که منجر به پیری زودرس زنان میشود، میخند؟ چرا آن موقع همه ساکت بودند؟ مگه این فیزیک نیست؟ اشعه فیزیکه دیگه! تا کی باید شاهد بیعدالتی و اعمال ظالمانه در جشنوارهها و مسابقات غربی باشیم؟ مرگ بر نوبل! البته اشاره میکنند خود نوبل مرده، بله ... مرگ بر جایزه نوبل. ضمنا آقای فیفا با شما هم هستم! فکر نکن حواسم نیست با اون لیست توپ طلات!
آیدین سیارسریع
محمدجواد ظریف در یکی از راهروهای سازمان ملل مشغول قدم زدن است که ناگهان می بیند باراک اوباما هم در همان مسیر از دور می آید. استرس تمام وجودش را می گیرد. تصمیم می گیرد جایی برای پنهان شدن پیدا کند. دستگیره در یکی اتاق های راهرو را که رویش نوشته wc را می پیچاند ولی در قفل است، بوی غریبی می آید و صدایی از داخل می گوید: اهممم ... ظریف با خواهش و تمنا می گوید: مستِر زود تموم کن کار داریم. شخص نشسته در اتاق چیزهایی می گوید و در آخر تاکید می کند که: آب قطع است. حرفش دوپهلو به نظر می آید ولی ظریف وقتی برای کشف سخنان رمزی یک مقام سعودی در وضعیت اضطرار را ندارد. وزیر خارجه کشور که قطرات عرق بر پیشانی اش نشسته با استرس در بعدی را امتحان می کند، در به راحتی باز می شود، تصویری را می بیند و می گوید «یا جد مونیکا لوینسکی» و سریع در را می بندد. دیگر دری در مسیر باقی نمانده است. کانال کولر را امتحان می کند، آن هم محکم سر جایش چسبیده است و باز نمی شود. از فکر برخورد با اوباما و عواقبش تپش قلب گرفته است. دائم کیهان، کوچک زاده، کریمی قدوسی توی سرش می چرخند. «آیا وقت آن نرسیده است...»، «تا کی مماشات با خیانتکاران؟»، «بیرون آمدن دست امریکایی از آستین انگلیسی» و ... اوباما داشت نزدیک و نزدیک تر می شد. رسید به فاصله پنج متری. دیگر چاره ای نبود. ظریف خودش را از روبرو چسباند به دیوار و طوری که صورتش دیده نشود مماس با دیوار آهسته با قدم های نرم حرکت کرد. داشت به سلامت از کنار اوباما و کری رد می شد که این جان کری از خدا بی خبر که الان با این سن و سال قاعدتا باید پیرچشمی داشته باشد از پشت ظریف را شناخت و سریع گفت: Hey ! Mr javad ... ظریف آخرین تلاش هایش را هم کرد و همانطور که رویش به دیوار بود گفت: I am a artificial flower.who is javad?. (جواد دیگه کیه؟ من گل مصنوعی ام) ولی این حربه هم افاقه نکرد و ظریف بالاخره مجبور شد برگردد. با این که تحت فشار بود خودش را عادی نشان داد و گفت: اِ ! شمایین. ببخشیدا، من گاهی فکر می کنم گلم. ناگهان اوباما دستان بلند و کشیده اش را به سمت ظریف دراز کرد. وزیر خارجه خودش را عقب کشید و با وحشت گفت: این چیه دیگه؟ میخوای چیکار کنی؟
اوباما: چی میخواد باشه؟ دسته دیگه. میخوام دست بدم.
ظریف غرق در افکار مختلف شد. حالات مختلف را در ذهنش مرور کرد. یک حالت این بود که دست می داد و لبخند می زد. حالت دوم این بود که یکی از فنون رزمی را روی اوباما پیاده می کرد و بعد از یک مرگ بر امریکا به راهش ادامه می داد. هر دو حالت به صلاح نبود. کمی فکر کرد و راه میانه را برگزید، گفت: دست میدم ولی فشار میدم! اوباما و ظریف با هم دست دادند. همه منتظر بودند موسیقی متن به اوج خودش برسد، آسمان رعد و برقی بزند یا حداقل زمین یه کم دهن باز کند ولی هیچ کدام از این تحولات روی نداد. بعد از چند ثانیه کری به عراقچی گفت: چرا هیچی نشد؟ عراقچی گفت: فکر نکنم قراره چیزی بشه. کری گفت: راست میگی. یه دست دادنه دیگه. چی میخواد بشه؟ عراقچی گفت: چیزی نمیشه ولی اینقدر انگولکش میکنن تا یه چیزی ازش درآد. عراقچی این را گفت و یک خودکار سمت کری پرت کرد، بعد از آن دو هیئت از هم خداحافظی کردند و به راه خود ادامه دادند.
آیدین سیارسریع
بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
نمیدانم چه کسی پاسخگوی این بی تدبیری و بی ادبی به حقِ حیات و کرامت انسان هاست. آیا مقامات آن کشور تجربه ی برگزاری بیشتر از 1000 سال برای این مراسم را نداشتند!؟
وقتی تو نباشی دنیا کوچک می شود به قدر
یک نقطه ... وقتی چشمانِ من، تورا نبیند، از لای پرده ها، دیوِ شیطانی
خُرناس می کشد و نقشه ها دارد برای خوردنِ من ... آن زمان دنیا تنگ می
شود، دلـَم می گیرد، می ترسم و گریه می کنم. تو که نیستی، انگار که کسی
پشتی صندلی ام را برداشته باشد؛ شانه هایم سنگین می شوند و دستانم تاب می
خورند دورِ تنم ... دیوِ سیاه از خانه ی کودکیم برمی گردد و قاشق قاشق توی
دلم را خالی می کند. تو را که نبینم ... نمی شود ...
اولین مهمان پاییزی از پنجره آمد...
دلم برایت تنگ شده، برای لب هایت که با مَکِش فوق العاده شهر را می بلعد. برای موهایت با رنگ تازه، برای آن که با مُدِلش گلوی شهر را فشار دهد. برای چشمانت که سیمای شهر را زیبا کند، که آسمانِ امروزِ شهر را از غبار خالی کند.