اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۲۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

«امروز بدترین روز این بیست سال عمرم بود. نمی‌دانم این بلا از کجا سرمان نازل شد. به محض اینکه بازی لعنتی شروع شد، آنها را به توپ بستیم. اگر دروازبانشان نبود، نیمه اول به جای یک گل، شش گل به آنها می‌زدیم. تازه یک بار هم مدافعشان توپ را از روی خط در آورد. چطور نتوانستیم آنها را ببریم؟ فوتبالیست‌هایشان بیشتر شبیه تعدادی بچه محل سیبیلو بودند که آمده بودند استرالیا برای کار. مارک لباس گشاد‌شان را هم هرگز ندیده بودم. مانده بودم خل‌وضع‌هایی که روی نتیجه‌ای جز برد ما شرط بسته بودند، چگونه زندگی خود را اداره می‌کنند؟! تا نیمه دوم شروع شد، گل دوم را هم زدیم. زهوار تیم‌شان داشت از هم در می‌رفت که آن مردکه مست پرید توی زمین و بهشان استراحت داد. یکی از گل‌ها را جبران کردند. گل‌شان آفساید بود. تا آمدیم به خودمان بجنبیم، جکی جان دومی را هم زد. از اینجا به بعد، دوئل ساندرپل و گلر آنها بود. هشت دقیقه وقت اضافه، اما بی‌فایده. حالا چهار سال دیگر باید صبر کنیم. لعنتی‌ها! لعنتی‌ها‍! بگذارید بزرگ بشوم...!»
(از دفتر خاطرات بنجامین ویلیامز، داور استرالیایی بازی ایران-عراق در جام ملت‌های آسیا 2015!)
بی قانون
پدرام ابراهیمی

۲۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۹
آوو کادو

کاش می توانستم فحش بدهم. تمام بچه ها فحش بلد بودند ،خیلی دلم می خواست این کلمه های جادویی از دهانم بیرون بیایند ولی حیف...آن وقتها دقیقا درک نمی کردم که چرا اینهمه از فحش دادن خوشم می آید، ولی به نوعی احساس می کردم که فحش دادن یکی از بهترین راههای گرفتن انتقام است ، برای فحش دادن لازم نیست زور داشته باشی ، بزرگتر یا قوی تر باشی ، فقط کافیست بتوانی حرف بزنی ، دهانت را باز کنی و هر چیزی که طرف را عصبانی میکند بگویی. این کلمه ها خودشان قدرت دارند ، اگر درست و به موقع بگویی ، او را تا سرحد مرگ می چزاند . دیگر احتیاجی به خرابکاری نیست . اصلا انگار فحش را برای آدم های ضعیف مثل من ساخته اند...
پدرِ آن دیگری/پری نوش صنیعی/نشر روزبهان

موافقین ۲۱ مخالفین ۱ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۱
آوو کادو

کسانی که عقاید احمقانه‌شان را ابزار می‌کنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه‌تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد. باگ می گفت حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است. می‌گفت باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد، چون همه جور معجزه‌ای از آن ساخته است.
خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/سروش حبیبی/انتشارات نیلوفر

۲۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۲
آوو کادو

آرزو دارم یکی از شب های آذر باشد، صدای باد و باران خزیده باشد در اتاق. دوش گرفته باشی با آب داغ، موهای نم دارَت را ریخته باشی روی شانه هایت و کمی اش را هم ریخته باشی کنار صورتت. گونه ات گل انداخته باشد، ساده باشی، بی هیچ آرایشی. گردنت و لباست بوی خوبی می دهند. لبخندی بزنی، بعد داخل اتاق دیگری شوی، من پشت در منتظر باشم و راهم ندهی. از پشت در باتو حرف بزنم، یک در میان جواب بدهی... بیرون که می آیی غافلگیر شوم. شبیه زنهای سینمای کلاسیک شوی که از هر سمت و سو نگاهشان کنی زیبا، جذاب و دلپذیرند. زنی مربوط به سال های سیاه و سفید که موهایش را جمع کرده پشت سرش، زنی میان اندام با لبخندی دلربا و دستهایی مهربان. زنی که عاشق شب های بارانی است. روی مبل لم دهیم، اِبی با صدای کم برایمان بخواند. با صدای هر آذرخش کمی تکان بخوری. مرا محکم تر در آغوش بگیری و من دعا کنم که باران و طوفان تمام نشود حتی اگه فردا صبح شهرم را سیل برده باشد... میدانم امشب شهرم را از بالای ابر ها خواهم دید...
+عکس:بارش بر شهر از دید هواپیما
+بشنوید: ابراهیم حامدی/نازی ناز کن

دریافت

۲۷ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۳ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۷
آوو کادو

دوم آذر سال 1312، روستای کاهک کویر مزینان. مادر: «اسم بچه رو چی بذاریم آقا محمدتقی؟» پدر: «بذاریم کوروش کبیر.» مادر: «نه بابا... الآن تو بازارچه داد بزنی کوروش، نصف جمعیت برمی‌گردن!» پدر: «پس بذاریم اُرد بزرگ!» مادر: «ارد بزرگ دیگه چیه؟! بذاریم سهراب سپهری.» پدر: «نه سهراب سپهری زیادی شُله. اون صلابت لازم رو نداره. میگم بذاریم نزار قبانی. دست هم توش کمه. هان؟ چطوره؟» مادر: «بذاریم نزار؟! نذاریم نزار!» پدر: «نذاریم نزار؟ پس چی بذاریم؟!» مادر: «بذاریم اوریانا فالاچی.» پدر: «اسمه؟!» مادر: «نه اشیاء از الف! اسمه دیگه.» پدر: «ببین! دیگه داری از اخلاق خوش من سوءاستفاده می‌کنیا. خون اروپاییا رنگین‌تره؟ نزار قبانی بده، اوریانا آپاچی خوبه؟ بچه رو تو مدرسه مسخره نمی‌کنن؟» مادر: «یافتم! حسین پناهی چطوره؟ خوبه دیگه. یه حس غم و حسرت خاصی هم توش هست. نظرت؟» پدر: «داریم نزدیک می‌شیم. جنس اسمشو دوس دارم ولی یه کم باید عمق علمی به‌اش ببخشیم.» مادر: «فهمیدم! اسمشو بذاریم دکتر علی شریعتی!» پدر: «خودشه! خودشه! همونیه که می‌خواستم! وای پسر چه پوزی از فامیل بزنیم تو تلگرام!»
بی قانون
+زادروز دکتر شریعتی گرامی باد

۲۵ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۳
آوو کادو

یک بار به من گفت از هر کس که کم‌تر گریه کند بیش‌تر می‌ترسد. گفت به نظر او وحشت‌ناک‌ترین و خطرناک‌ترین آدم‌های این دنیایِ عوضی، کسانی هستند که حتی یک بار هم گریه نکرده‌اند.
حکایت عشقی بی‌قاف،بی‌شین،بی‌نقطه/مصطفی مستور/نشر مرکز

موافقین ۲۲ مخالفین ۱ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۹
آوو کادو