این روزا خونه نشین شدن برام خیلی عذاب آور شده. شما تصور کنید دختری که از 7 تا 26 سالگی حتی یک روز کامل رو توی خونه نمونده! دختری که تمام زندگیش تلاش و دویدن بوده. دویدن برای مدرسه، چون باید فرزانگان میخونده... دویدن برای دانشگاه، چون باید شریف میخونده... دویدن برای دکتری، برای مهاجرت، چون مثلا باید با کیفیت بهتری زندگی میکرده... دویدن برای راحت شدن از یک اشتباه، اشتباهی که به خاطر تنها موندن تو یه کشور زبون نفهم انجام داده. آووکادو راست میگه که "زیاد دویدن خطر زمین خوردن رو افزایش میده." همین دختر الان مجبوره که روزهای متوالی رو توی خونه بمونه و قرص های لعنتی رو بخوره چشمش به در و پنجره سیاه بشه که شاید دو هفته یک بار آووکادو بیاد! آووکادوی خسته و شلوغی که داره بیشتر از توانش تلاش میکنه. آووکادویی که تازگیا زیر چشماش چال افتاده و سیاه شده و اون دختر هر وقت به اون سیاهی نگاه میکنه گریه ش میگیره. دو روز فرصت دارن که شال و کلاه کنن و بچرخن تو این شهر کثیف (نقل از آووکادو) از سینما و تئاتر تا کافه و رستوران و خیلی زود دو روز موندن آووکادو تموم میشه و این دختر دوباره میشینه تو خونه و زل میزنه به در و پنجره و قرص های لعنتی رو میخوره و حتی حال نداره که جواب تلفن مرکز مشاوره رو بده و باید منتظر دوهفته بعد باشه... شایدم سه هفته...
پی نوشت یک: این پست بدون هماهنگی با آووکادو منتشر شده و ممکنه هر لحظه حذف بشه...
پی نوشت دو: نمیدونم چرا این چیزا رو اینجا نوشتم؛ حالا باز ممکنه مثل پست قبلی یه سری افراد بیان یه حرفایی بزنن که نباید زده بشه، حرفایی که مثل چکش میخوره تو سر آدم... البته که اکثر خواننده های اینجا انسانیت و مهربونی جزیی از وجودشونه و نظراتشون چکش ها رو میشوره و میبره...