اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

ممنون از چند نفری که بعد تصادف پیگیر حالم شدن. شب اول، حتی اسم ماشینی که باهاش تصادف کردم رو نمیدونستم. اما الان حداقل اسمش رو میدونم. سانگ یانگ اکتیون! متاسفانه سقف تعهد مالی بیمه ی ما نتونست خسارت وارد شده به ماشین اون شخص رو تامین کنه و مقداری از خسارت وارد شده به ماشینش رو خودمون رو باید از جیب بدیم. آووکادو میگه که تیبا جان هم چند میلیونی خرج داره و حداقل ده روز دیگه زمان میبره تا آماده بشه. تازه همه میگن ماشین تصادفی دیگه مثل قبلش نمیشه. همه ی اینا رو نوشتم که بگم خیلی حال خوبی ندارم و بالاخره فشار مالی از بزرگترین فشار هاست! بگذریم... اومدم بگم که میدونم خیلی هاتون دوست ندارید اینجا رو با اسم یلدا بخونید. تو چند ماه گذشته به صورت عمومی و خصوصی و حتی ناشناس این مساله رو گفتید. خسته شدم از زخم زبون هایی که هرروز باید بخونم. به این نتیجه رسیدم وقتی اینجا مخاطبی ندارم بهتره که دیگه ننویسم. همیشه فکر میکردم محیط اینجا خیلی بهتر از اینستاگرام و توئیتر باشه اما الان کاملا نظرم عوض شده! حجم زیادی از حسادت و نفرت رو اینجا دیدم که هنوزم دلم نمیخواد باور کنم. به هر حال من تمومش میکنم، لطفا شما هم تمومش کنید. اصلا فکر کنید من وجود خارجی نداشتم. سرنوشت آینده ی اینجا هم دست آووکادوئه...

+چند روزی جواب کامنت ها رو میدم چون هنوزم یه عده تون رو دوست دارم. بعدش دیگه با اینجا کاری ندارم.

 

۳۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۷ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۰:۴۰
یلدا

برای دومین بار تو زندگیم تصادف کردم. اولین بار زمستون سال 91 بود تو بزرگراه چمران بود. تنها بودم. از ماشین پیاده نشدم. طرف با وجود این که خسارت زیادی ندیده بود وقتی دید من یه دختر تنهام، شروع کرد به داد و بیداد... خیلی ترسیده بودم... دیشب بعد کلاس رفتم سیتی سنتر خرید کنم. موقع برگشت دوباره تصادف کردم. این بار بیشتر ترسیده بودم. ضربه شدیدتر از بار قبل بود. باز هم از ماشین پیاده نشدم. اما طرف داد و بیداد نکرد. فقط صداشو میشنیدم که میپرسید: خانم خوبی؟ حالت خوبه؟... نیم ساعت بعد آووکادو با اسنپ رسید. با یدک کش بردیم ماشین رو گذاشتیم تو یه گاراژ و بعدشم با اسنپ برگشتیم خونه. این طور مواقع آووکادو اصلا حرف نمیزنه و فقط کارای لازم رو انجام میده. فقط وقتی ازش پرسیدم قیمت ماشینش چنده؟ خسارتش خیلی زیاد میشه؟  گفت هرچی بشه فدای سرت... دیگه هیچی نگفت...

۱۶ نظر موافقین ۲۸ مخالفین ۴ ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۰:۲۰
یلدا

زمان خیلی سریع تر از اون چیزی که هرکدوم از ما فکر میکنیم، در حال حرکته. دوم آذر سال نود و هفت بود که آووکادو اینجا رو بهم نشون داد. اون موقع نه خونه ای داشتیم و نه زندگی ای! پارسال همین موقع فقط نامزد بودیم! هیچوقت فکر نمیکردم تو یک سال این همه تغییر کنم. تغییر شهر... خونه... وسایل... شغل... طرز تفکر... حتی وقتی توی آینه نگاه میکنم قیافه م هم تغییر کرده! تقریبا هیچی از یلدای پارسال باقی نمونده و این منِ جدید بیشتر خوشحالم میکنه.

۱۸ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۶ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰
یلدا