اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

گویی بط سپید جامه به صابون زده‌ست

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ
صبحِ جمعه است. چشمانم را باز میکنم. تو در تخت نیستی اما بوی قهوه در خانه پیچیده... کمی فکر می کنم... چیزی از دیشب در ذهنم نیست... ناگهان در قابِ در ظاهر می شوی. با یک لباس خوابِ کوتاهِ سفید و ساق پاهایی که از لباس سفیدتر است. می آیی کنارم و روی تخت لَم می دهی؛ در حالیکه پتو را از رویم کنار می دهی، دستت را روی سینه ام می کِشی... و ناگهان از رویا دور می شوم. به خودم می آیم. به سراغ پنجره ام می روم به دور دست خیره می شوم... هواپیمایی با ردِ سفید بر سینه ی آسمان می خَزَد... نمیدانم می خواهد به قلب چه کسی حمله کند...!
عنوان: منوچهری
موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۱
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۳۳)

۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۴ خانومی ...
چه توصیفی ...
پاسخ:
... :-)
:)
پاسخ:
:-)
عکس خیلی خوشگله :)))

کاش هیچ هواپیمایی یه هیچ جایی حمله نکنه....
پاسخ:
:-))

+کاش
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۵ فاطیما کیان
خیلی قشنگ بود ولی به من یک شُک وارد شد چون فکر میکردم شما خانومین !:))
قسمت درباره ی من یا همون درباره ی آووکادو بد هم نبود بودنش , ولی قبلا هم اونجا بود ؟؟؟ :))
پاسخ:
متشکر:-)
قبلا هم در جواب کامنت م گفته بودید دختر!  (به پست "خواب دزد" مراجعه شود)
اما من چیزی نگفتم که خودتون متوجه بشید ;-))

+درباره ی آووکادو حدودا 2 ماهه که اونجاست...
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۹ رفیعه رجعتی
وای:(
کی تموم میشه این ظلم؟:(
پاسخ:
نمیدونم والا ...
ایشالا به زودی این رویا به حقیقت میپیونده :)
خیییلی زود
پاسخ:
مرسی :-)
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۶ فاطیما کیان
اتفاقا همین الان کامنت هام رو چک میکردم همراه شما که چک میکردید ! متوجه شدم خود شما هم دنبال این هستید که ببینید من از کجا فکر کردم شما دخترید !
چرا همون موقع نگفتین که آقا هستین ؟! :)
من که اگر درباره آووکادو وبلاگتون نبود که نمیفهمیدم با این سکوت شما مذکر هستین ! :|

http://minikin-bride .blog.ir/post/1273
پاسخ:
همون موقع میخواستم بگم
اما یه لحظه تصمیم گرفتم که نگم و بذارم خودتون متوجه بشید...
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۱ پلاک هفت
کاش همه هواپیما ها فقط برا دور دور بود..:)
پاسخ:
فکر خوبیه :-)
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۱ فاطیما کیان
عجب !
پاسخ:
بله

+حالا اگه باعث شوک شدم معذرت میخوام, من فکر میکردم از پست های دیگه م هم میشه فهمید!
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۶ دکتر اشتباهی
عالی
بیگ لایک
پاسخ:
ممنون :-))
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۰ ابوالفضل ...
در میون این همه رویاهای سپید، چقدر خط آخر رنگش سیاه بود...
پاسخ:
...
کلی چیز نوشتم ولی همشونو پاک کردم  :/

پاسخ:
آخه چرااا؟!؟
نمیدونم ،خوشم نیومد از نظرم :|

پستتون خیلی قشنگ بود :)
پاسخ:
من خوشحال میشم نظر شما رو بخونم

+ممنون:-)
داشتم کامنت ها رو میخوندم.
رفتم صفحه "درباره آووکادو".
آهنگ ابـی قشنگ بود.
پاسخ:
معرفی نامه س :-)
:)

عکس چه خوبه :)

پاسخ:
:-))
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۴ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
یاد موشک بازی با داییم افتادم !
یادش بخیر ، چقد زود باور بودم !
پاسخ:
مگه چطور موشک بازی میکردید؟؟
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۵ مترسک ‌‌
عی بابا، از دست این توهمات اول بیداری :(
پاسخ:
هییی...
حس کردم تو اون اتاقم!
پاسخ:
که اینطور...!
نمیدونم چرا ولی این پست برام تلخ بود :(
پاسخ:
من هم نمیدانم چرا ...
۱۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۵۶ رها مشق سکوت
یه غم سنگینی داشت این پست

پاسخ:
...
۱۲ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۳ بی نام بی نشون
خیلی حرفه ای اون صحنه بازگشت از رویا رو ترسیم کردم
عالی بو این حرکاتت!
پاسخ:
ممنون...
امیدوارم هواپیمای کمک رسانی باشد که ندانید به قلب چه کسی می خواهد کمک کند...
پاسخ:
من هم امیدوارم...
گفتم الان حتما تو جزایر هاوایی هستی ، بعد فهمیدم در رویا هستی :))))
+ این آشنا کیست که اختلاس ما را اختلاس کرده
پاسخ:
:-))

+غریبه س! نمیشناسم!
۱۲ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۸ مهرناز .ج
یه دلتنگی و نرسیدن خاصی تو همه نوشته هاتون هست...
یه زخم... یه نیشتر...
جوابشم فقط سکوته. الان بگم متن قشنگی بود، قشنگی رو نمی رسونه، عمق اون زخم و دلتنگی رو‌می رسونه...
پاسخ:
تعبیر جالبی بود از قشنگی و عمق دلتنگی ...
خیلی توصیفات فوق العاده ای بود

هواپیای قرمز میتونه حمله کنه؟!
پاسخ:
متشکرم

+بله، شاید قوی تر از هواپیمای سیاه عمل کنه!!!
شاید درست بگی
الان یادم افتادکه اولین باری که عاشق شدم کفشاش قرمز بود :(
پاسخ:
....
۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۶ فاطمه جلالی
پُر غَم :(
پاسخ:
...
رویایی بود که تا ابد چشم باز نمی کردم!
پاسخ:
زندگی رویایی...
چ عکس قشنگی...:-) 
پاسخ:
:-))
عه وا خاک به سرم
چشمو گوشم باز شد>.< :دی

جدای از شوخی قشنگ بود:)
پاسخ:
:-)
۱۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۲ مبهم الملوک
کاش می توانستم رویا هایم را ببینم
انقدر کارهایی متفاوتی انجام داده ام
که دیوار اتاقم رنگی شده
گاهی رویا هایم در خواب می ترکند...خودم نمیفهمم!
دیوار نقش می پذیرد!
پدرم صدایم را شنیده
شهرم را میگویم
 صدای شهر مغزی!
خلبان دیوار اتاق مرا دیده؟
شاید نقشه باشد!
شاید دیوار اتاق های خیلی ها....
نقشه ی هواپیما قرمز اسمانی باشد!
مقصد را از دیوار بخواهید
از رویا های ندیده و نشنیده
از شهر مغزی خودتان!
پاسخ:
شهرِ مغزی من در حال حاضر ساکت و خالی از هواپیماست...!
۱۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۲ مبهم الملوک
این هواپیما تنها جنگی نیست
میتواند راهی باشد برای رسیدن به ارزوها و هدف های ادمی
هواپیما های شهرتان رنگی! برای زندگی سبزتان:-)
پاسخ:
ممنون :-)
نمیدونم خواب با رویا چه فرقی داره .اما میدونم که هیچ کدومشون واقعی نیست .پس بهتره زندگی واقعیم رو رویای خودم بدونم اینجوری ادم حسه بهتری داره شما هم امتحان کنید .مطمئن باشید ضرر نمیکنید .زندگی من رویای منه .شعار خوبیه
پاسخ:
:-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">