اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

در لحظه

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ب.ظ


فقط چند ساعت از شروع سفر با خودم گذشته بود؛ عصا به دست در حال بالا رفتن از یک تپه ی مُشجّر بودم که به طور اتفاقی هفت جوانِ آشنا را ملاقات کردم. پنج نفر از دانشجوهایم در ترمِ گذشته و دو نفر از دوستانشان. بعد از احوال پرسی گرمِ آنها (که واقعا انتظارش را نداشتم) چای را مهمانشان بودم. وقتی متوجه شدند در سفر تنها هستم، به شب نشینی شان دعوتم کردند. با اصرار زیاد دعوتشان را پذیرفتم و شب را در کمپ آنها گذراندم... خیلی وقت بود که با جوانان پر انرژی معاشرت نداشتم و در چادر نخوابیده بودم... آن شب یادِ یلدا و دوران دانشجویی خودم هر از گاهی خطی روی ذهنم می کشید اما تمام سعی م را کردم که در لحظه زندگی کنم...

عکس: آووکادو/جاجرود/  1395.7.14

موافقین ۳۱ مخالفین ۱ ۹۵/۰۷/۱۶
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۵۰)

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۵ بهار پاتریکیان D:
چه خوب :)))
پاسخ:
:-))
۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۶ بهار پاتریکیان D:
البته اینم بگم که بعد از اون املته که قبلا گذاشته بودین دیگه هیچ عکسی با روح و روانم بازی نمیکنه :دی
وگرنه این عکسه هم پتانسیلش رو داشت :)))
پاسخ:
که اینطور :-))
چرا شروعش کردید وقتی از پایانش خبر نداشتید؟
ان شاالله که ذهنت خوب و شفاف و بدون هیچ قلم خوردگی باشه.اصلا سفید سفید سفید :) 
پاسخ:
متشکرم :-)
چقدر همسفر خوبی هست تنهایی :) 
امیدوارم همیشه بتونین و بتونیم در لحظه زندگی کنیم :) 
پاسخ:
تنهایی بد نیست اما نه همیشه...

+ :-)
خیلی هم خوب :)
حال خوبتون پایدار...
چه عکس قشنگی!!
پاسخ:
سپاس :-)
۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۹ اسپریچو ツ
واقعا بیرون رفتن با دانشجو های خود ادم میتونه حس خوبی داشته باشه؟! :ایکون تحیر و سرگشتی و مگه میشه و اینا
پاسخ:
هر چند سال یک بار میتونه حس نسبتا خوبی داشته باشه ;-)
وای چه باصفا
پاسخ:
:-)
۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۴ گمـــــــشده :)
عکس چقدر عالی بود
خودمو جای شما گذاشتم دیدم همچین حس و حالی هم فوق العاده است
پاسخ:
آدم نباید هیچ لحظه ای رو از دست بده ..
به و به و به
منتظر همینجور عکسایی بودم
آووکادو حالش خوبه خداروشکر
...
یه جورم میگی جوون انگار تعطیلات بازنشستگیتو رفتی:دی
در لحظه
در لحظه
هیپ هیپ هورا
پاسخ:
:-))

+ولی شدیدا احساس پیری میکنم....
۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۰ منِ مجازی
چه قدر خوب که حالتون خوب بود :)
پاسخ:
:-)
اخ اخ بلال اتیشییییی !^_^
پاسخ:
:-)
پس توهم میتوانی در لحظه زندگی کنی
و
بخندی


پاسخ:
همه اگر بخوان، میتونن...
۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۷ Vincent Valantine
سفر به سلامت و شادی باشه ان شاء الله :)
پاسخ:
متشکرم :-)
چه خووب ... :)
پاسخ:
:-)
در لحظه زندگی کردن هاتون مستدام :))
پاسخ:
سپاس :-)
۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۳ نیمه سیب سقراطی
دم شما گررررم .... چه استاد اهل دلی :)
همیشه به خوشی :)
پاسخ:
متشکرم :-)
چه خوب که رفتین سفر...
پاسخ:
:-)
بیشتر یک مقدار احساس گرسنگی میکنم :)

اوقات خوشی رو‌ بگذرونید :) 
پاسخ:
ممنونم :-)
۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۱:۳۰ یا فاطمة الزهراء
خیلی هم عالی
بهترین کار همینه زندگی کردن در لحظه 
چون نه خوشی ها و نه ناخوشی ها پایدار نیستن
پاسخ:
:-)
جوانان پرانرژی!
این قسمتش شوخی بود دیگه؟ :دی
پاسخ:
جدی بود ! :-)
دستشون درد نکنه :)
البته معلومه تو هم استاد خوبی بودیا ... اگه نبودی سلام هم بهت نمیکردن!!! ^____^
پاسخ:
که اینطور :-)

+واقعا دستشون درد نکنه
بعد الان جوونا یعنی چی؟ !!!! ببین من همسن تو هستم!!! جان خودت تن و بدنمو نلرزون :))))
پاسخ:
من پیر شدم
شما هنوز اول جوونیته ;-)
۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۹:۰۸ ساکن طبقه 40
سفر تنهایی رفتن ... یکی از آرزوهام بوده همیشه/
البته نه بخاطر تنها بودنش ... بخاطر چیزایی که آدم با تفکر تو تنهاییش به دست می آره
پاسخ:
ان شا الله به زودی براتون پیش بیاد...
واو چه عالی :)
پاسخ:
:-)
۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۳ گُل نِگار
رنگ آتیش بیشتر از بلال ها جذبم کرد:) البته در لحظه اول فقط برای چند ثانیه..! الان خیره و در حسرت بلالم:(
پاسخ:
برای شما آرزو بلال میکنم... کار دیگه ای که از دستم بر نمیاد...! :-)
۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۲۰ بلاگر کبیر ^_^
آخی چقدر خوشحال شدم که بالاخره عزم سفر تنهایی کردید..
وای اون عکسای بلال چه کرد با من :|

به نظر من خاطرات الکل نیستن یهو بپرن.برای همین آدم هرچی تلاش کنه باز اگه یه چیزایی یادش افتاد اصلا اشکالی نداره. مهم اینه که یه روز میرسه خاطرات آزار دهندگیشونو از دست میدن چون آدم از درون به یه منبع بزرگ درک از گذشته رسیده.
پاسخ:
:-))

+همینطوره...
۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۳ مـ ـهـ ـد ی
چه خوب *__*
پاسخ:
:-)
به درجه ای این عکس برام رسید که میتوان برایش مرد :|
واقعا به نظر میاد که بهتون خوش گذشته :)
پاسخ:
احتمالا! :-)

بَ بَ ... بَ بَ



پاسخ:
:-))
تو حرم بودم
پیرزن پیرمردها رو سوار وسایل نقلیه مخصوصی که تو حرم هست میکردن تا جا به جایی براشون راحت باشه
دلم میخواست برم به یکی از همین هایی که پشت فرمون نشسته بود بگم:
واسه کسایی که دلشون هم پیره ٬وسیله دارین؟
جا به جای براشون گاهی  خیلی سخته....
پاسخ:
هوووم... مثال جالبی بود...
اگه این حست همینطور ادامه داشت
بگو تا برات یه چیزی رو تعریف کنم

پاسخ:
خیلی وقته احساس پیری میکنم...
خوشا اون جوانان و شمای جوون و این ساعاتی که خوش گذشت :) 
خوشحالم که این سفر حالتونو خوب کرد...
ایشالله همیشه خوب باشین :)

:: این عکس توانایی از هوش بردن دل آدمو داره جدا :)))
پاسخ:
متشکرم

:-))
یادمه 22 سالم بود که کتاب be here now نوشته ram dass رو خوندم و فقط به در لحظه زندگی کردن فکر میکردم اون روزها
نمیدونم چی شد ولی الان مدتهاست که دیگه لحظه ها رو گم کردم و فقط دارم دنبالشون میدوم....مرسی از مطلب خوبتون...
پاسخ:
امیدوارم بتونیم به لحظه ها برسیم ...
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۴ سکوتـــــــــ پاییزی
امیدوارم همسفر همیشگی برای زندگیتان پیدا کنید ...
 این عکس چقدر خوبهههه :)
پاسخ:
سپاس 

+ :-)
(-: سفرکردن باخوده م خوبه گاهی
امان ازین عکسایی که با روح روان ادم بازی میکنه
پاسخ:
:-)
۲۰ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۶ رفیعه رجعتی
توو حال زندگی کردن مهارتی میخواد که هرکسی نداره!:)
کلا معاشرت با جوونا حال آدمو خوب میکنه؛)
پاسخ:
موافقم :-)
یه سوال احتمالا شخصی.
اگه برمیگشتین باز هم عاشق میشدین؟
میدونین خب قشنگ ترین حس دنیاست ولی گاهی ترسناک ترینم هست.
واقعا ببخشید اگه ناراحتتون کردم.
پاسخ:
احتمالا اگر چند بار هم زمان برگردد، باز هم از عشق روی برنگردانم...
چه غم که عشق ، به جایی رسید یا نرسید
که آنچه زنده و زیباست نفْسِ این سفر است
 حسین_منزوی
شاد باشید🌹🌹

پاسخ:
متشکرم 
۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۷ آقای سر به هوا ...
چقدر خوبه این عکس لامصبببببببببببب !
پاسخ:
;-)
۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۴ حسین فرنیا
بد جور دلمون آب افتاد
پاسخ:
:-)
یاد استادای پیر افتادم
پاسخ:
که اینطور...:-)
بح بح شاد باشین همیشه
و در لحظه زندگی کنین...
خودم همیشه در آیندم:/
پاسخ:
متشکرم :-)

+در آینده بودن بهتر از درگذشته بودنه...
خیلی از وبلاگتون لذت بردم(بهتره بگم فقط صفحه ی اول رو خوندم و خیلی خوب بود)شبیه برنامه های خیلی قدیمیه "هفت" بود.امشب خیلی کسل بودم.از خودم بیشتر از همه.
مهم نیس.
فقط این ک ممنون از قلمتون.
 من اصلن سن و تجربه ندارم ولی از پست هاتون متوجه شدم(شاید اشتباه)خیلی سخت گیر هستین.ن از دیگران!از خودتون.
یکم واسه ی اون جنبه ی تحت ظلمتون ک همیشه در حال سرزنش توسط خودتونه ناراحت شدم.ولی خب هرکسی هرجوری دوس داره زندگی میکنه.
پ.ن.حرف های منو بد برداشت نکنین یا توهین امیز.ولی اینم گوشه ی ذهنتون بزارین"از هزاران یک نفر اهل دل اند     ما بقی تندیسی از اب و گل اند"(شاعر میفرماید کمی بی خیالی چاشنیه زندگیتان باشد بد نیس
:) )
پ.ن.آخر.منم وبلاگ دارم ولی در برابر وبلاگ شما ک اصن هیچی نیس.پس این ی نظری باشه از ی آدمی ک امشب پست های وبلاگتون حالش رو بهتر کرد.میدونم ک دیگ اینجا نمیام.پس نظرم رو تایید نکنین.جواب هم نمیخواد.
موفق باشید.
در این عالم هرکه را دیدم غمی دارد
بزن بر طبل بی عاری ک آن هم عالمی دارد

پاسخ:
متشکرم از لطف شما...

+:-)

+همه ی نظرات تایید میشن :-)
آووکادو .... دلتنگ چراغ روشن وبلاگت شدیم.... خیلی وقته نیستی...
پاسخ:
خودمم دلم برای اینجا تنگ شده ...
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۸ • عالمه •
یاد باغچه ی مامانبزرگم افتادم که بلال داشت :(
الان اون قسمت نابود و تبدیل شده به لونه ی چوبی سگشون.
پاسخ:
چه بد...
۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۶ منتظر اتفاقات خوب
"زندگی شاید آن لبخندی است که دریغش کردیم"

زندگی کنیم..
پاسخ:
:-)
۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۸ رویا رویایی
سلام شما خیلی راحتو و روان مینویسی به کارتون ادامه بدید اگه وقت اشتید به وبلاگ  نوپای منم سر بزنید و نظر بدین razhayema.blog.ir
پاسخ:
سلام...چشم...
۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۵ 👒فیـــــروزه بانـــــو👒 :)
نمیدونم چرا خاکسترهارو
شبیه تراشه های یخ میبینم :|
عکسی بسیار زیبا و تخریب کننده ی
روح و روان :)
پاسخ:
یخ های آتشین...
خیلی دوست دارم در لحظه زندگی کنم... ولی خب یه وقتایی خاطرات گذشته نمیذارن...
میان و میسوزونن...

ولی خب باید  گذاشت و گذشت...
پاسخ:
هوووم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">