اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

مهربان ترینِ مهربانان

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۵ ب.ظ

ساعت 2 بامداد... از میزِ کار جدا می شوم... قهوه جوش مسی را روی اجاق میگذارم... با فنجانِ قهوه به حیاط می روم... روی تخت می نشینم... نورِ ماه حیاط را روشن کرده... شعری را در ذهنم می خوانم... نفس می کشم... سرفه می زنم... سرما به پوستم برخورد می کند... دستانم را دور خودم حلقه می کنم... خودم را مرور می کنم... خدا را حس می کنم که زیر درخت خرمالو نشسته... شُکر می گویم... لبخندی می زند و مرا در آغوش می گیرد... گرم می شوم...
*از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوی او باز گردید که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه کار) است.
سوره هود/آیه 90
عکس: آووکادو/  1395.7.27
موافقین ۳۱ مخالفین ۲ ۹۵/۰۷/۲۹
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۳۶)

چه زیبا!
پاسخ:
:-)
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۸ تـیــدا ...
دلم برای درختای خرمالومون تنگ شد :(... 
پاسخ:
هوووم...
خدایِ جانِ جانان :) 
پاسخ:
:-)
خوش به حالت چه حس خوبی :)
کاش خدا منم بغل میکرد!!
پاسخ:
میکنه... کافیه که بخوای...:-)
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۴ بلاگر کبیر ^_^
:)
پاسخ:
:-)
:) 
چقدر بعضی از حسها کوتاه ولی عمیقن
پاسخ:
هووم :-)
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۳ منِ مجازی
فک نمیکنم دیگه منو قبول کنه :(
رابطمون خیلی بد شده ... البته از طرفِ من .. نه خدا :((
پاسخ:
مگه میشه خدا بنده ش رو قبول نکنه؟؟؟
فقط کافیه یک قدم برداریم...
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۳ آفتابگردون ...
هوای خنک و سکوت لذت بخش اون وقت شب، صمیمیت خرمالوهای یک درخت پیر...آدم میتونه خوشبختی رو با تموم وجود تنفس کنه
به چی فکر میکردین
پاسخ:
:-)
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۶ اسپریچو ツ
فرض کنید خوابگاه بودین، اونموقع چکار میکردین؟:دی
پاسخ:
من تو دوران دانشجوییم تو خوابگاه هم زندگی کردم
اونجا از محوطه ی خوابگاه و بالکن میشد استفاده کرد....
از خوبی ِ خدا همین بس که هر وقت اراده کنی ؛ هست که به حرفات گوش کنه . هر وقت ....
پاسخ:
شکر که هست:-)
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۵۶ نیمه سیب سقراطی
یعنی درختای خرمالو و انجیر نباید از دست شما آسایش داشته باشن ؟
هی سر صبح میرید ازشون عکس میگیرید ؟ 
والاع :))
پاسخ:
این دیگه سرصبح نبود، نصفه شب بود!! :-)
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۷ گمـــــــشده :)
فقط انجیر را عشق است
:))
پاسخ:
:-))
۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۴ بهار پاتریکیان D:
یادم نبود خرمالوهای ما هم نارنجی شدن ..!
و خب اینم یادم نبود که خدا همیشه هست ..
پاسخ:
همیشه یادت باشه...
امروز دلتنگ وبلاگتون شده بوده بودم، یه سر زدم و منتظر یه پست جدید بودم :)

پاسخ:
لطف دارید :-)
خوشا...
چه حس خوبی داره این پست....
و مخصوصا آیه :)

نوش جانتون این خرمالو ها :))
پاسخ:
:-))

+متشکرم ... هنوز مونده تا برسن..:-)
هوممم...نمی دونم نوع خرمالوها باهم فرق می کنه یانه...ولی خرمالوهای درخت عموی مامان نرسید و خرمالوهای درخت خاله اینا همچین پخته که از دور دل آدم غش و ضغف میره واسه خوردنشون :)) فکر کنم نژاد خرمالوهای عموجان با مال شما یکیه :)))
پاسخ:
مطمئنا که نوع خرمالو ها فرق داره اما آب و هوای منطقه و حتی خاکش هم موثره :-)
به به :)
قهوه 
میز کار 

پاسخ:
:-)
۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۱:۳۹ رفیعه رجعتی
از این حیاطا که تخت دارن خیلی دوست دارم:)) 
خدا نصیب کنه:دی
پاسخ:
ان شاالله..:-)
کامنت من.نیومد؟!:/
پاسخ:
نه متاسفانه!
۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۳ ساکن طبقه 40
یعنی منی که خرمالو دوست ندارم میخوام اینها رو ببلعم :))
پاسخ:
:-))
حالا هی دل ما رو با این خرمالو ها اب کنید :))
نوش جونتون این حس قشنگ 
پاسخ:
متشکرم :-)
چه عالی ، به خرمالو :/ دوست دارم
البته ترکیب شب و سرما و قهو رو هم خیلی دوست داریم.
پاسخ:
:-))

چه حس خوبی :)

بغل خدا باشی،خرمالو باشه،قهوه باشه،شب باشه...به به:)

 

 

پاسخ:
:-))
سلام
همیشه عنوان رو با خودم زمزمه می کنم.جالبه کس دیگه ای هم بهش فکر می کنه :)
خداروشکر بابت حس خوبتون گل پسر
پاسخ:
سلام
:-))
۰۱ آبان ۹۵ ، ۰۶:۴۰ محمد جودکی
زیبا بود
پاسخ:
:-)
آیه‌ای که نوشتین منو یاد این بیت مولانا انداخت:
رها کن تا بگوید او خموشی گیر و توبه جو / که آن دلدار خو دارد به سوی تایبان رفتن
پاسخ:
متشکرم 

جهانی را پریشان کرد از آشفتن یک مو
 معاذالله اگر بگشاید از گیسو، خم دیگر

تکبیییییرر :))

پاسخ:
به به :-)
اوهووووم
پاسخ:
:-)
۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۱ منتظر اتفاقات خوب
ما از بالاییم و بالا برویم.
مگه شما تازه از سرماخوردگی تموم نشدید؟!!حیاط؟شب؟سرده؟
پاسخ:
با این که معتقدم سرما، عامل سرماخوردگی نیست؛ باید بیشتر مراقب باشم...!
اگه خداجون رحمان و رحیم نبود که کلاهمون پس معرکه بود! 
پاسخ:
بله:-)
بله خب درسته :)
پاسخ:
:-)
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۹ آقاگل ‌‌‌‌
از انجیز شناسی به خدا شناسی :))

پاسخ:
:-)
۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۱:۲۸ مجسمه ی متحرک
خوب...اما با سرمای گزنده ی حس غربت در دیار آشنا چه کنم؟
پاسخ:
کاری نمیتوان کرد...
۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۴ آناهــیــ ـــتا
مسی گفته که در به در داره دنبال قهوه جوشش می گرده...
پس نگو دست شماست :)
پاسخ:
:-)))
خدایا
من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری...
من چون تویی دارم
و
تو
چون خود نداری...

حس تون برام قابل درکه...
پاسخ:
...:-)
خوش به حالت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">