اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

نتوانم که حکایت کنم الا به حضور

جمعه, ۱۵ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۰ ق.ظ


ساعت شش و چهل و پنج دقیقه صبح، روی نیمکت سنگی ترمینال نشستم و منتظرم از راه برسد. خودش اصرار داشت که تنها و با اتوبوس سفر کند. یک سفر کوتاه که حالش را بهتر می‌کرد. حس می‌کنم من و یلدا انرژی بیست سالگی را نداریم. ذهن من و یلدا خیلی شلوغ‌تر از سال‌های گذشته است. هر دو پیرتر، شکسته‌تر و کم حوصله‌تر از گذشته شده‌ایم... اما... ده دقیقه قبل از رسیدنش پیام فرستاده که هنوز هم موقعِ دیدار، توی دلش رخت می‌شویند... راستش را بخواهید دل من هم دست کمی از او ندارد. (خوبی‌اش این است که یلدا اینجا را نمی‌خواند)

از نادر ابراهیمی خوانده‌ام که:
مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود. مگذار که حتی آب دادن گل های باغچه ، به عادت آب دادن گل های باغچه تبدیل شود...

عنوان: سعدی

عکس: تیر 97 / ترمینال آزادی

نظرات  (۱۷)

۱۵ تیر ۹۷ ، ۱۱:۱۰ بهارنارنج :)
:)
پاسخ:
:-)
قلمتون پر احساسه
بسیار زیبا نوشتید

دنبال شدید
دوس داشتید ماروهم دنبال کنید
پاسخ:
ممنونم
۱۵ تیر ۹۷ ، ۱۱:۳۸ آسـوکـآ آآ
همون که نادر ابراهیمی گفت ایضا و اینکه
انشاالله خوشبختی و دلخوشیاتون همیشه برقرار و به راه :)
پاسخ:
متشکرم :-))
عشق باید تازه وشاداب باشدمث روزهای اولش اگه عشق به عادت روزانه تبدیل بشه افرادبه مرگ تدریجی مبتلامیشن...
پاسخ:
دقیقا همینطوره
۱۶ تیر ۹۷ ، ۰۰:۳۹ פـریـر بانو
این کتاب ابراهیمی رو باید خوند و بهش گوش کرد، واقعا گوش کرد.

یاد آدم را بیمار می‌کند
به یاد نیاوریم
زنده نگه داریم... زنده نگه داریم... زنده نگه داریم...

برای آووکادو و رخت‌هایی که تو دل خودش و یلدا شسته می‌شه خوشحالم. خداروشکر واسه این لحظه‌ها... نه؟
پاسخ:
هووم...

+واقعا خداروشکر 
:-)
۱۶ تیر ۹۷ ، ۰۰:۴۳ بانو ف تک نقطه
حال خوش پشت این "من و یلدا"های متوالی رو خریدارم :)
پاسخ:
:-)) 

+شما که خودتون پیشکسوت حال های خوبید! :-)
امیدوارم هر روز که از خواب پا میشین حس کنین تازه عاشق هم شدین (: 
امیدوارم به گل عشقتون هر روز آب تازه برسه ((: 
امیدوارم که تا تهش امیدتون به برق همیشگی چشمای همدیگه باشه (((: 
پاسخ:
خیلی متشکرم برای این آرزو های خوب  :-))
۱۷ تیر ۹۷ ، ۱۰:۴۲ گندم بانو
تو رو خداااااااااا اونایی که هم سن منن حرف از پیری نزنن!!
من که خیلی جوونم که! شما هم چون هم سن منید جوونید!! دهههه :/ :@
پاسخ:
چشم!
ما جوونیم! :-))

+اما واقعا چقدر تغییر کردی نسبت به 20 سالگی؟

یلدا اونه که با شوهرش تو یه رستوران شیک دیدنش ؟ که من یادمه گفتم چه بورژوا بازی راه انداخته بودن؟ الان چی شد؟ من از قصه جا موندم.. 
پاسخ:
همونه... خیلی جا موندید... جدا شد... برگشت... بعد از کلی درگیری، تصمیم گرفتیم دوباره با هم باشیم...
خو خدا رو شکر
هیچی به اندازه دیدن به هم رسیدن جوونا به آدم نَمچسبه که :) والو

پاسخ:
ممنون از لطف شما :-)
۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۹:۴۰ گندم بانو
جوونتر شدم ^__*
پاسخ:
احسنت به شما :-))
این حاله خوبِ ریز و نمکی موندگار باشه همیشه :)))
پاسخ:
خیلی ممنونم :-))
ماها مخته تر شدیم
من تو بیست و دو سالگی ازدواج کردم اما بازم بعد ازدواج انگار باوقارتر شدم و اون شیطنت و شور و نداشتم
خاصیت ازدواجِ خیلی جدیش نگیرید

پاسخ:
احتمالا همینطور باشه 
همین ک توی دلتون رخت میشویند خودش ینی تازگی ا حس قشنگ عشق... 
پاسخ:
هوم :-)
چقدر هوای وبلاگتون خوبه!
پاسخ:
متشکرم 
۰۱ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۳ آرکئو پتریکس
یکی دوسال پیش که وبلاگتون رو میخوندم اسم یلدا بین خطوط پستهاتون یادآور جدایی بود الان بعد از مدتها که دوباره خوندمتون ، اسم یلدا همراه شده با یک وصال ِ شیرین :) تبریک میگم :) 
پاسخ:
سلام
سپاسگزارم :-)
۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۰۵ فاضله هاشمی
همش ازذهنتون میاد؟
پاسخ:
احتمالا!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">