اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

زیرِ پوستِ شهر

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۰۰ ب.ظ

بالاخره مقاومتم شکسته شد و ماشین رو فروختم. این دومین ماشین زندگیم بود که با دستای خودم میفروختم! بدهی هایی که برای پول پیش خونه رشد کرده بودن و بزرگ شده بودن قرار بود با پول این ماشین صاف بشن. یلدا هر نیم ساعت تماس میگیره و میگه "ناراحت نباش، با وام ازدواج دوباره ماشین میخریم!" اما ما که ضامن نداریم! اگر داشتیم که با وام ازدواج قرض ها رو پس میدادیم و الان ماشین سرجاش بود... یادمه که از نوجوانی کار میکردم. حالا تو سی سالگی، پس انداز من از تمام دوران جوانیم همین ماشین بود و یه مقدار پول که برای مراسم عروسی خرج شد. الان هم دوتا شغل دارم. یلدا هم تقریبا داره تمام وقت کار میکنه. اما بیشتر درآمد ما میره تو کارت خوانِ هایپر سرکوچه! بقیه ش هم هرماه میره تو حساب صاحب خونه... امروز رو مرخصی گرفتم. رفتم کارای بانکیم رو انجام دادم. مثلا قرار بود مرخصی هام رو نگه دارم که بتونیم یه هفته بریم شمال... با اسنپ برگشتم خونه. راننده پیرتر از اونی بود که بخواد شغلش این باشه. تند تند از قیمت رب گوجه و برنج و آپارتمان شکایت میکرد. ساکت بودم تا پیچید جلوی خونه. خواستم پیاده بشم که برگشت و گفت: "شماها که دستتون به دهنتون میرسه، معلومه حرفای منو نمیفهمید" هیچی نگفتم و پیاده شدم...

موافقین ۳۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۱۶
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۲۵)

خیلی راحت تر از اون چیزی که فکرشو بکنید همو قضاوت می کنیم

پاسخ:
خیلی
۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۳ نیمه سیب سقراطی

زندگی سخت تر شده مخصوصا واسه ماهایی که اول راهیم، یه نگاه که به دور و بری و هم سن و سال هامون میندازم هممون دچاریم.... دغدغه مالی واسه هممون پررنگ شده... شاید حرفم بد برداشت بشه ولی به نظرم تحمل یه درد مشترک، از تحمل یه درد انفرادی، رنج کمتری داره...

امیدوارم به روزهایی برسیم که دغدغه کمتری داشته باشیم... و الا دل نگرانی که همیشه هست و تمومی نداره ... 

پاسخ:
درست میگی... خوشحالیم که دردمون انفرادی نیست...

معیار قضاوت جماعت منو کشته.!

یه بار بعد عمری با دوستم هماهنگ کردیم یه روز مرخصی بگیریم و از صبح تا شب برا خودمون سور بدیم. صبحونه رو رفتیم یه باغچه سنتی کنار استخر شاه گلی (تبریز). کنار یه ماشین خیلی گرون واستاده بودم راهنمایی میکردم دوستم ماشین رو از پارک درآره، یه آقایی گفت: منم از این پول مفت ها داشتم و بابام همچین ماشینی زیر پام مینداخت مگه مرض داشتم با یه لقمه نون پنیر صبحونه تا بوق سگ کار کنم. لبخند زدم بهش و سوار پراید مدل 87 دوستم شدم و رفتیم ادامه دور دورمون. یادم رفت بگم صبحونه پای من بود بقیه روز دُونگی :))

پاسخ:
انگار مجبوریم که همدیگه رو قضاوت کنیم... یه عده برای نمایش زندگی میکنن و عده ی دیگه هم تماشاچی و قضاوت کننده... این وسط هم اشتباهات بسیار...
 قاضی نبودن خیلی سخت شده...

واقعا شرایط سختی شده ولی دلم به روزهای آینده خوشه، الان تقریبا هر ماه دارم از پس انداز سال های قبل خرج میکنم و تقریبا دیگه درآمدم جواب مخارج زندگی مو نمیده.

آخه مثلا میایی یک چیز کوچیک بخری که جزو ملزومات زندگی هست یهو میبینی حقوق یک ماهت رفته، دیگه نمیشه با حقوق یک میلیونی زندگی کرد و باید به فکر شغل دوم و سوم و چهارم بود :(

----------------------------------

یک نمره ی منفی می دادی بهش واسه اظهار و قضاوت عجولانه ش :|

 

پاسخ:
دقیقا همینطوره؛ نباید خرید وسیله ای رو تو برنامه قرار بدی وگرنه...

هیشکی از حقیقت وجود یکی دیگه خبردار نخواهد شد :(

پاسخ:
هیچکس

عجب دنیایی، ما ادما چقدر زود همو قضاوت میکنیم... شاید اصلا حواسمون هم نباشه که یک حرف چقدر میتونه برای شنونده سخت باشه!

پاسخ:
آدمیزاد هیچ وقت حواسش نبوده...
۱۶ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۱ آفتابگردون ...

فقط امیدوارم این روزا زودتر بگذره و نبینم ادمای اطرافم اینقدر درگیرن که یادشون میره زندگی کنن گاهی...

بقیه رو نمیدونم ولی من وقتی غم عمیقی دارم، فک می‌کنم حال من از همه مردم دنیا بدتره! شاید این آقا هم اینجوری بوده :(

متاسفم که حرفش نمک بوده روی زخمتون ولی این روزام بالاخره میگذره مگه نه؟ 

یه ماشین خوشگل و شیک رو تصور می‌کنم با یلدجون و آووکادو و بچه های نازشون در یه آینده نزدیک :)

پاسخ:
همه غم دارن؛ فقط دلیلش متفاوته...
میگذره... ممنونم...

ما هم اول زندگیمونه (۱ سال و ۴ ماه)و هر دو کار میکنیم 

و شغلمون رو هم قبل از ازدواج با هم شروع کردیم و اونم اول راهه

واقعا شرایط سخت شده 

و نگرانی قسط و قرض  با روان آدم بازی میکنه

اما هرچی میگذره میبینم به ثبات و شرایط داریم نزدیک میشیم

هرچند پیشرفتمون کوچیک کوچیکه

سالهای اول زندگی زمان میبره تا شرایط به تعادل برسه

خیلی سخته، امیدوارم از چالش ها پر پرانرژی رد بشید

دنبال ضامن هم باشید وام ازدواج حیفه

 

قضاوت نکردن خیلی مشکله... کاش حداقل ابرازش نکنن اون چه تو مغزشونه

پاسخ:
متشکرم... امیدوارم با انرژی رد بشیم...

:(

ان‌شاءالله همه چی درست میشه.

پاسخ:
ممنونم
۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۴ بهارنارنج :)

هییی:(

پاسخ:
...
۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۱ قاسم صفایی نژاد

ان شالله خدا برکت بده به روزی‌هامون و مشکلات رو مرتفع کنه.

بعضی وقتا به شوخی به دوستان میگم یه وضعیتی برامون احتمالا به عمد دارن پیش میارن که از ته دل برای ظهور دعا کنیم!

پاسخ:
ممنونم

تازه شدی مثه 80 درصد مردم ایران

100 سال اولش سخته رفیق

پاسخ:
هوم

دارم فکر می کنم چند سال باید کار کنم و بدوم تا بتونم پراید ۶۰ میلیونی بخرم ‌.

کار به جا کشید که خرید پراید شد ارزوم !

پاسخ:
متاسفانه درست میگی :-(

یه سری با یکی دوتا از هم کلاسی های قدیم نشسته بودیم به حرف زدن. داشتم میگفتم من زیاد از خونه نمیرم بیرون. هر بار میرم متوجه میشم مردم قدرت خریدشون اومده پایین و حتی این روی سر و ریخت  و ظاهر خیلی از افراد جامعه تاثیر گذاشته. مردم ندارن لباس نو بخرن. یهو دوستم یه حرکتی زد که کلا مفهومش این بود که بابا تو دیگه خفه شو.... کلا نمیدونم من رو چی فرض کرده بود. فکر میکرد من خیلی بچه مایه دارم و دارم از دور میگم لنگش کن. در صورتی که واقعا اینطور نبود...

اینم یکی از ۱۰ها ماجراهای قضاوت شدن من. 

توش خودمون کشته بیرونش مردم و دوست و رفیقا. (البته اینا نه دوستن نه رفیق)

پاسخ:
قضیه اینه که مقایسه با دیگران یه جورایی به همه مون آسیب زده! شاید باید کمتر مقایسه و قضاوت کنیم...

طفلی توقع داشته شما هم وسط روضه هاش دستمالی به چشم می گرفتید و ناله سر می دادید...

 زندگی با شرایط سخت، این ها هم میگذره :)))

پاسخ:
بله، میگذره..:-)
۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۴۰ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

خدا به داد همه برسه

راستش من فکر میکردم دیگه واسه وام ازدواج ضامن نمیخوان! خودم هم نمیدونم چرا چنین فکری میکردم!

پاسخ:
به یکی هم رضایت نمیدن!

شاعر بعد خوندن این متن شما بوده که گفته من درد مشترکم مرا فریاد بزن :-( 

پاسخ:
:-(

امیدوارم هرچه زودتر مشکل برطرف بشه

پاسخ:
ممنونم
۳۰ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۵ دانلود مداحی ترکی

فقط میتونیم سکوت کنیم 

۳۱ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۵۸ مهدی محمدبیگی

سلام

من عاشق زوج های جوانم مثل شما

دردها و مشکلات هیچوقت پایان ندارند این به ما ربط داره که چطور ازشون عبور کنیم 

قدر همدیگه رو بدونیم شما هم قدر همدیگرو بدونید 

انشا الله خدا کمکتون می کنه

من شروع کردم چله گرفتم بر امام حسین زیارت عاشورا می خونم شما هم بخونید خیلی تاثیر داره

با کلی آرزوی خوب :))))))))))))))))))

پاسخ:
سلام
خیلی ممنون 

خلاصه زندگی نسل ما؛

قسط و قرض و بدهی، هر چی در میاری هم میره برای پر کردن شکم!

تهش نه امیدی میمونه و نه آینده ای!

ولی باید یه کاری کرد تا شرمنده خودمون نباشیم حداقل...

پاسخ:
باید یه کاری کرد...

من تو بیست و سه سالگی الان ده ملیون بدهکارم!

 

پاسخ:
ان شاالله به زودی صفر میشه 

بعض وقتها عمق فجایع را باید در همین داستانها فهمید

((:

اووکادوی عزیز!

مگه مارک لباست چی بوده؟

جدا از شوخی.وقتی پستوخوندم فقط تونستم لبخند بزنم.از اون زهرمارا!-_-

پاسخ:
مارک نداشت!

:-)
۳۱ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۱۱ اپراتور درب اسلایدینگ

ممنونم از انتشار این پست قشنگ تون 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">