اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

مهمان ناخوانده

پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ق.ظ

مثل این که قسمت نمیشه ما یه سفر بریم که خیلی بهمون خوش بگذره! داستان از این قراره که ما از روز سه شنبه تصمیم گرفتیم که این تعطیلات رو بریم شیراز. آووکادو هتل رو رزرو کرد و منم دیروز کل وسایل و لباس هامون رو آماده کردم. قرار بود امروز صبح زود حرکت کنیم به سمت شیراز. تا این که دیشب آووکادو رفت باک بنزین ماشین رو پر کنه و تو همین فاصله و دقیقا ساعت 22:03 ،هستی خانم (از دوستان خانوادگی و تقریبا صمیمی!) با من تماس گرفت و گفت که فردا با شوهرش دارن میان اصفهان و من هم نمیدونم چرا نتونستم بهش بگم که ما خونه نیستیم. نمیدونم چرا روم نشد بگم که برنامه ی سفر داریم و فقط تونستم بگم که حتما بیان خونه ی ما و اون هم با کمال میل پذیرفت! الان آووکادو عین پسر بچه ها نشسته یه گوشه و باهام حرف نمیزنه و من هم به شدت عذاب وجدان دارم. مهمونا هم امروز عصر میرسن و من از شدت ناراحتی نمیتونم خونه رو مرتب کنم و شام براشون آماده کنم. کلی هم خرید باید انجام بدم...

موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۵
یلدا

نظرات  (۲۴)

۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۱:۰۱ نیمه سیب سقراطی

عجب ضد حالی... 

دگ الان ک غصه و ناراحتی فایده نداره، به جاش خوش بگذرونین :)

تعطیلات بعدی هم ایشالا جور بشه مسافرت برید و باز هم خوش بگذرونید.

 

پاسخ:
ضد حال کمه براش!
طول میکشه تا بپذیریم.
۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۶ کاکتوسِ خسته

این نتونستن به خیلی هامون ضربه زده..

پاسخ:
خیلی...
۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۷ آشنای غریب

زیاد به خودتون سخت نگیرین .منم مثل شمام .

گذشته  ،گذشت . به فکر این باشین تا با دوستان اوقات خوبی داشته باشین.

پاسخ:
واقعا زمان میخواد تا بپذیریم. 
چون از اول زندگیمون یه مسافرت خوب نرفتیم. اگرم رفتیم اجباری یا برای انجام کاری بوده. تابستون هم ماشین نداشتیم.
حالا بعد این همه، باید اینجوری بشه؟
۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۱:۵۱ هالی هیمنه

همیشه توی اینطور مواقع که یه کاری مشابهِ همین کار انجام می‌دم و توی ملاحظات گیر می‌کنم و عذابِ وجدان می‌گیرم، کلّی به خودم سرکوفت می‌زنم که هالی این واقعاً چه کاری بود تو کردی! الان ولی کمتر شده واقعا. به این نتیجه رسیدم که باید خودم، خودم رو رعایت کنم و به خودم احترام بذارم؛ وقتی خودم حقِ خودم رو رعایت نمی‌کنم اشتباهه که انتظار داشته باشم بقیه ملاحظه‌ام رو کنن. گاهی واقعاً نیازه با خودمون و بقیه روراست‌تر باشیم.

پاسخ:
من دوست دارم رو راست باشم. اما تو لحظه های حساس گیر میکنم. انگار قفل میشم...

من تا حالا نشده اینجوری گیر بیوفتم ولی دامادک تا دلت بخواد اینجوری توی رودروایسی مونده . حالا دیگه یاد گرفته به طرف میگه بزار اول با همسرم مشورت کنم ببینم برنامه مون چجوریه :)

پاسخ:
این اصلا به من فرصت نداد! 

شایدم خودم به خودم فرصت نمیدم..

اگه تو همچین مواقعی خودتون جای هستی خانم بودین دوست داشتین مسافرت رفتن و رزرو هتلش  رو به خاطر شما کنسل کنه؟ من که اگه دوست(صمیمی!)م همچین کاری کنه خوشحال که هیچ ناراحت میشم از دستش.

هر کسی هم که بخواد جایی بره حداقل دو تا پیش فرض تو ذهنش میذاره که اگه یکیشون نشد اون یکی رو انجام بده.مثلا الان دوستتون به جز خونه شما حتما می تونست جایی دیگه بره.همیشه اون چیزی که دلتون میگه رو انجام بدید نه اون چیزی که برخلاف میل باطنیتونه.

خب اینا همه تجربه میشه برای از این به بعد..حالا که نرفتین فدای سرتون الان خوشحال باشین :) ایشالا به زودی یه سفر خوب میرین :)

پاسخ:
میدونم خیلی تقصیر اونا نیست. تقصیر خودمه که نتونستم جواب مناسب بدم...
ان شاالله :)

هیچی ندارم بگم. 

برای منم پیش اومده. 

حالا به جز این که شما گفتی٫ مثلا موقع هایی که میریم بیرون و من اینقدر پررو نیستم که همین طور سفت و محکم بشینم تا اون حساب کنه. و خودم برای هر دوتامون (من و دوستم) پول غذا یا هر چیزی رو حساب میکنم و بعدش به خودم میگم چرا؟ واقعا چرا؟ یا حتی کرایه ی تاکسی. اینا هیچی نیستا.. ولی بعضی اوقات میره روی اعصاب ادم.

پاسخ:
واقعا چرا؟! چرا با کارامون، اعصاب خودمون رو خراب میکنیم؟

سلام

الان بهشون زنگ بزنین و بگین امام رضا خیلی یهویی طلبیده میخوایم بریم مشهد :))) 

بهشون بگین با عرض پوزش خونه نیستیم و  آقاتون میگه حالا طلبیده بریم :) 

بعد خواستین برین مشهد قم و یا شیراز :) (شهرهای زیارتی) 

یا هر شهری که مد نظرتون بود حالا شاید اون وسط امام  رضا هم طلبید رفتین اونجا:)

 

پاسخ:
سلام
متاسفانه الان خیلی دیره برای گفتن این حرفا...
۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۴:۲۲ حامد سپهر

حتما قسمت نبوده برین ، به فال نیک بگیرین

منم نمیتونم اینجور مواقع نه بگم متاسفانه

پاسخ:
خیلی به خودم میگم حتما قسمت نبوده!

حالا باز خوبه لااقل زنگ زدند. یه بار ما داشتیم سوار ماشین می‌شدیم که بریم مسافرت، زنگ در رو زدن. باز کردیم دیدیم پسرخاله‌ی بابام با اهل و عیال پشت درن. در نهایت مجبور شدیم اون ناهاری که مامانم برای بین راه درست کرده‌بود رو باز کنیم و با هم بخوریم، مسافرت هم که کنسل شد.

پاسخ:
مهمونای سرزده قدیما بیشتر میومدن. خیلی هم رو اعصاب بودن!

عیب نداره ، کم کم یاد میگیری چطوری فرصت بسازی ، هفته بعدی ۲ تا تعطیلی داره 😉

پاسخ:
میدونم اما آووکادو این پنجشنبه رو مرخصی گرفته بود و کاراشو سبک کرده بود. خودمم کلاسای امروز رو کنسل کرده بودم. 
درکل خیلی آزادی عمل نداریم برای مرخصی گرفتن.
۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۱ آفتابگردون ...

فدای سرتون حالا سعی کنید یه جور دیگه لذت ببرید...

زندگیه دیگه... پیش میاد!

پاسخ:
پیش میاد...

سلام

میشه اینجوری فکر کرد که به جای این که شما بری مسافرت، مسافرت اومده پیش شما!🤣 

یا این که فکر کنید فعلاً جناب حافظ وقتش پُر بوده، شما رو نطلبیده.

پاسخ:
سلام
ممکنه :)

چقد بده که بلد نیستیم نه بگیم 😑

پاسخ:
خیلی بد
۲۵ مهر ۹۸ ، ۲۰:۴۵ بهارنارنج :)

دمش گرم ه

چه پسر خوبی:))) که هیچی نگفت من بودم از حرص غرررررر میزدم

پاسخ:
همون شب یه مقدار کم غر زد !!
۲۵ مهر ۹۸ ، ۲۰:۴۶ بهارنارنج :)

بندازین چهارشنبه عصر یک آبان برید یکشنبه و سه شنبه هفته بعدشم تعطیله

پاسخ:
ما هردو پنج شنبه ها هم سرکار میریم. خیلی هم امکان مرخصی نداریم.
۲۶ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۲ بهارنارنج :)

یکمش که حقت بود یلدا:|خدایی ضدحال  بدی زدی

ذازم به عذاب وجدانت می افزایم😂

پاسخ:
آره خیلی بد بود اما عمدی که نبود! 
:)
۲۶ مهر ۹۸ ، ۱۹:۵۳ گندم بانو

اگه همسر با من این کارو بکنه میکشمش! :))))

ولی خب سعی کنین یه موقعی برید شیراز که ما هم بتونیم بریم شیراز که ببینیمتون ^__^

پاسخ:
یعنی الان باید من مرده باشم؟؟

چه فکر جالبی:) شما کی میرید؟!

حق داره بنده خدا 

ولی شما هم مثل من قدرت نه گفتن نداری درکت میکنم البته من دارم یاد میگیرم و تمرین میکنم 

پاسخ:
آفرین که تمرین میکنی :)

من هم ازین خراب کاری ها میکردم 

پیش میومدبدون هماهنگی وقت جفتمون رو به دوست دیکری بدم و باعث اوقات تلخی میشد

کم کم یاد گرفتم به سرعت جواب ندم 

و جواب هایی مثل «وای خوشحال میشم ببینمتون ولی بذار با همسرم هماهنگ کنم یه وقت برنامه ای نداشته باشه شرمندتون بشم»

و کلیه ی جواب هایی که میتونم زمان بیشتری برای خودم بخرم  رو بگم

 

 

حالا حتما حتما خیریتی توی مهمون اومدن بوده

مهمون همیشه برکت داره

ایشالا بهتون خوش بگذره

 

پاسخ:
درسته. باید محافظه کارانه تر برخورد کنم

چقدر خودمو تو این پست دیدم من. :)

پاسخ:
:)
۲۷ مهر ۹۸ ، ۱۸:۲۵ گندم بانو

امممم... این هفته اگه ماشین داشتیم میرفتیم راستش. ولی فک کنم هفته بعد که دو روز تعطیلی داره به همسر مرخصی بدن و بریم. اگه خواستین برین شیراز یه خبر بدین شاید شد و دیدیم همو ^__^

پاسخ:
ما هم اگه مرخصی بگیریم همون موقع میایم! :))
حتما خبر میدیم!

امان از این رودربایستی که هممون بهش گرفتاریم

پاسخ:
اماان...

وای این حس رودروایستی داشتن خیلی رو اعصاب من همیشه، خودمم همینم و هیچ وقت روم نمیشه خودم و اولویت قرار بدم و به طرف بگم مثلا می خوام برم مهمونی یا سفر و برعکس اصرار میکنم که نه برنامه ای ندارم و بیا خونمون. و جالب اینجاست همش ماها به خودمون سخت میگیریم و طرف مقابل یه درصد هم رعایت نمیکنه که بپرسه فلانی برنامه ای نداری یا مثلا مزاحم نباشم بیام خونت . هیچی 

پاسخ:
بالاخره یه جایی باید شروع کنیم که خودمون رو درست کنیم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">