اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

قلب درختی

شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ

جمعه، آسمان سُربی بود و باران نرم و گرمی از صبح شروع به باریدن کرد. مثل همه روزهای دیگری که رنگ آبی آسمان ناپیداست، من جلو پنجره بزرگ اتاق نشسته ام و باریدن باران را نگاه می کنم. افتادن قطرات باران روی برگ درختان و سرازیر شدنشان از لای شاخه ها را به دقت نگاه می کنم. معمولاً در این لحظات انسان لذت تنهایی را بهتر می فهمد. تنهایی در این لحظات نوعی خلوت کردن با خود است. فرصتی است که فکر کنی به گذشته ات و به همه کارهای کرده و نکرده ات. درست در این ثانیه دوست دارم چشمهایم را ببندم و به دوران کودکی ام برگردم. به آن سالهایی که از دنیای بزرگترها دور بودم. می خواهم برگردم به سالهایی که همه زندگی ام شده بود دوچرخه ای که دور حیاط را با آن می چرخیدم. وقتی هم که پدرم روزهای تعطیل مرا به پارک چیتگر می برد، بهترین روزِ کودکی ام رقم می خورد... حالا آن دوچرخه در قلبِ درختی ام فرو رفته است...
+بشنوید:

دریافت

موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۸
آوو کادو

آووکادو

نظرات  (۲۶)

چه تصویر جالبیه... !

آخ...چیتگر...دوچرخه... :(

پاسخ:
آخ کودکی و نوجوانی...
:)
پاسخ:
:-)
چه زیبآ.

+ شندیدیم ، قشنگ بود ;)
پاسخ:
:-))
۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۹ بانو ف تک نقطه
ابی... خاطره ساز چند نسل... 


چیتگر ترسناک که بابام امنش میکرد... 
حالا هم که دیگه ممنوع الدوچرخه سواری ام... فکر کنم دوچرخه منم تو قلبم دفن شه :) 
پاسخ:
واقعا خاطره ساز...

چیتگر شباش ترسناک میشد..
چرا ممنوع؟!
خونه قبلی که داشتیم، پنجره های بزرگی داشت که میشد بشینی و باریدن برف و بارون رو نگاه کنی ولی این خونه متاسفانه اینطور نیست.
گاهی ساعت ها مینشستم و آسمون و بارش بارون رو نگاه میکردم. مخصوصاً وقت هایی که رعد و برق میزد.
پاسخ:
پنجره های بزرگ زندگی اند...
عشق است این پست...
این صدا...
و دوچرخه ی کودکی من...
ممنون گل پسری
پاسخ:
ممنون از توجه شما :-)))
یکی از خوبیای این وب اینه که کامنتاش زود تایید میشن.حالا هرتعدادی باشه مهم نیست :)
صرفا جهت تبلیغ!
پاسخ:
:-))

+تمام سعی م رو میکنم که خواننده و کامنت گذار رو معطل باقی نذارم :-)
۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۲ مترسک ‌‌
زیبا و کمی تلخ... بود
پاسخ:
شاید...
چقدر کودکی را دوست داشتم
چقدر ساده آرزو میکردم که بزرگ شوم
چقدر ساده لوحانه بزرگ شدم
چقدر قدم زدن زیر باران رو دوست دارم ، دریغ از باران که ببارد به دل تنگی من
+ موزیک عالی
پاسخ:
کودکی بی بازگشت...

+:-)
احتمالا 30 چهل سال بعد:
"جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را .... نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را"

خاطرات کودکی به اندازه همون پاکی و معصومیت کودکی قشنگ هستن...


پاسخ:
موافقم ... :-)
آهنگ و عکس عالی:)

منم دلم چیتگر میخواد...
پاسخ:
:-))

+ان شا الله به زودی میرید...
آخی چه عکس قشنگی :)
و ارتباط زیبایی برقرار کردید بین عکس و مطلب... :)
پاسخ:
متشکرم :-)
یه بار رفتم چیتگر :/
من اگه بیکار بشم فکر نمیکنم 
فقط سکوت بدون فکر !

پاسخ:
من خیلی فکر میکنم...
۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۲ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
جمله اولو که خوندم یاد آهنگ ستاره های سربی افتادم ؛
ستاره های سربی فانوسکای خاموش ؛ منو هجوم گریه از یاد تو فراموش ؛
+
نمیدونم چرا من اصلا دوست ندارم نوجوون بمونم ؛ دوستم ندارم برگرده عقب ؛
فقط دلم میخواد بزرگ بشم :-)
پاسخ:
اون اهنگ هم فوق العاده س و بسیار گوشش میدم...

+این نشونه ی خوبیه که هنوز به غم آدم بزرگ ها نرسیدید:-)
درخت بغل زد دوچرخه را
و از خونش غذاش میداد!
پسرک بازگردد حتما بزرگ شده
دوچرخه هم...
پاسخ:
مساله اینه که دوچرخه هیچ وقت بزرگ نمیشه...
به قول سهراب زندگی دو نیمه است ,نیمه اول در  انتظار نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه اول

پاسخ:
ممنون و آفرین به سهراب :-)
سلام

این عکس دوچرخه ای ک گذاشتین یادمه ی جریانی داشت فک میکنم برای ی نفری هس ک میره جنگ البته دقیقشو یادم نیس

درمورد اهنگ هم هیچ حرفی نمیشه زد ابراهیم حامدی محشره...همین
پاسخ:
سلام

یه سری عکس هستن که سرنوشت وسایل رها شده در طبیعت رو نشون میدن
این دوچرخه هم در طبیعت رها شده...

+:-)

وشن یک شهرک جنگلی و مه آلود در شهرستان کینگ، واشینگتن می باشد. چند مایل جنوب این منطقه یکی از عجیب ترین جاهای دیدنی این شهرک قرار دارد. یک دوچرخه که درون یک درخت قرار دارد و به دلیل این شکل عجیبی که از خود باقی گذاشته به دوچرخه ای که توسط این درخت قورت داده شده معروف است.


این درخت و دوچرخه به یکی از جاذبه های توریستی منطقه تبدیل شده اند و روزانه دهها نفر برای پیدا کردن و بازدید این درخت دوچرخه خور ! به این منطقه سر می زنند. این واقعه داستان های زیادی را به همراه دارد که یکی از معروف ترین آنها اینست که پسر جوانی که در جنگ جهانی اول به جنگ رفته بود دوچرخه خود را در کنار درخت می گذارد و هیچوقت از جنگ برنگشته و این درخت اطراف این دوچرخه رشد کرده و چنین صحنه ای را پدید آورده است. اما این داستان حقیقت ندارد.


داستان دیگر مربوط به سال 1954 است که یک پسربچه در اثر آتش سوزی پدر خود را از دست می دهد و همسایگان این خانواده برای دلداری دادن به این پسر برای او این دوچرخه را تهیه می کنند و چون او از این دوچرخه خوشش نمی آمد آن را در جنگل رها می کند که به مرور زمان این پدیده ی طبیعی رخ می دهد که ناخواسته تبدیل به یک جاذبه توریستی در منطقه شده است.


البته دیگه صحت و سقمشو نمیدونم

پاسخ:
که اینطور...
ممنون بابت بازنشر این اطلاعات جالب :-))
من از دوران کودکیم متنفرم..

+آهنگ قشنگ بود..ممنون :)
پاسخ:
آخه چرا؟

+خواهش میکنم :-)
۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۲ آقای سر به هوا ...
این عکس بی نظیره !
اگه تو ایرن بود تاحا دزدیده شده بود البته :|
پاسخ:
موافقم! :-))
پورشه سواری هم لذت دوچرخه سواری رو نداره!!! ;)
پاسخ:
شاید اینجوری باشه!
ما فقط تجربه دوچرخه رو داریم...! :-))
۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۰ فروردین دخت
فقط می تونم بگم افسوس که زمان می رود و ما را با خود می برد...
پاسخ:
زمان نا ایستا...
ما همگی دور تا دورِ حیاط خونه مامان بزرگم دوچرخه بازی میکردیم ...
دلم تنگ شد واسه اون روزا :( :'(
پاسخ:
همیشه تو ذهنت نگه دار اون روزا رو ...

دوچرخه...من یه پست باید فقط برا دوچرخه بزارم.

کودکی +دوچرخه=بق بقو :)))

خیلی پست عالی بود عالی

پاسخ:
دوچرخه خیلی عالیه :-)))
وایستادن زیر بارون بهتر از نگاه کردنشه
پاسخ:
هوووم...
من همیشه وقتی بارون میاد .میرم زیر بارون نمیدونم چرا ولی اونجا خدا رو نزدیک تر به خودم حس میکنم .ولی خب بعدش سرمامیخورم.
پاسخ:
خدا همیشه به ما نزدیکه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">