تلویزیون روشن است اما صدایی ندارد. مردی که کت و شلوار شیری پوشیده، زیر لب میگوید "باید یه گل بزنیم" تو غرق شدی بین لباس یاسی رنگت و به گل های قالی خیره شدی... وقتی مهریه و جهیزیه را مینویسند، مردی که کت و شلوار شیری پوشیده میگوید "خدا کنه مساوی بشه"... آخرش انگشتری که تنهایی خریدم را دستت میکنند و چشمان تمام مهمان ها برق میزند. پیشانی پدرم خیس از عرق شده. تو لبخند میزنی و مردی که کت و شلوار شیری پوشیده فریاد میزند "گُل"... صدای جشن و شادی در کل خانه و شهر میپیچد، انگار تمام شهر برای من و تو پایکوبی میکنند!