اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

Horseshoe

يكشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۰۰ ق.ظ

همه چیز شکل اغراق شده ی فیلم ها را داشت. نگاه بهت زده ام به حجم سهمگین آب دوخته شده بود. حس آن قایق بی پناه در میان امواج را داشتم... ناخودآگاه مادرم را به یاد آوردم... زمانی که دبستانی بودم از مادرم می پرسیدم که نیاگارا بلندترین آبشار جهان است؟ او میگفت: "بلندترین نیست! بزرگترین آبشار جهان است!" و من به فکر فرو میرفتم چطور یک آبشار می تواند بزرگترین آبشار جهان باشد اما بلندترین آبشار جهان نباشد! صدای مادرم مثل صدای آبشاری که سخت شنیده می شد، دور و نامعلوم بود...

موافقین ۳۲ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۰۶
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۸)

۰۶ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۵۳ نرگس بیانستان

این‌پست تعریف کردن خواب بود؟ 

پاسخ:
نه
کاملا بیداری!

حالا چرا عکس باید سیاه سفید باشه؟

 

پاسخ:
احتمالا خواستم هنرمندانه تر به نظر برسه!
۰۶ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۵۷ مهدیار پردیس

دنیای ما آدما پیچیده‌تر و عجیب‌تر از چیزیه که حتی خودمون فکرشو می‌کنیم...

پاسخ:
خیلی خیلی پیچیده تر...

این عکس صرفا جهت سوزاندن دل ما بود😄

پاسخ:
نه واقعا! آدم که با عکس سیاه و سفید دلش نمیسوزه!  :-))

چقدر دیدن عظمت طبیعت جذابه... چه وقتی یه دشت بیکران باشه چه آبشار بزرگ نیاگارا.

+ کاش عکس، رنگ خودش بود. یه آبی بزرگ غول آسا :))

پاسخ:
هر جزئی از طبیعت، میتونه مسحور کننده باشه...

+کاش :-))

واو عجب عکسی‌..یک لحظه با نوشته صحنه‌ی واقعی رو تصور کردم وکمی ترسناک بود..

پاسخ:
از نزدیک بیشتر ترسناکه! و البته با شکوه...

وقتی که تشنه نباشی، قدر هیچ آبی رو نمیدونی...

پاسخ:
شاید

چه جوری میشه شما رو فالو کرد؟

 

پاسخ:
به راحتی!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">