بستنی میخرم و مینشینم روی لبهی یک سنگِ ساییده شده. عکسش را توی گوشی میبینم، دلم برایش تنگ شده، رویش زوم میکنم. گاهی آنقدر زیاد که پیکسل هایش بیرون بزند... میگویم هوای اینجا عالیست. بیا بدویم تا آن کاجها و بنشینیم زیر سایهشان و من دستم را بگذارم روی موهایت. و یادآوری کنم که بخندی! آخر اخم به تو نمیآید... به خودم میآیم؛ بستنیام آب شده روی سنگ ساییده شده... رویاییترین شهرها هم بی تو کسل کنندهاند.
۱۹ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۰