اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

بعد از یک هفته کلنجار رفتن با خودم، شروع کردم به خانه تکانی و نقطه ی شروع، کتاب ها بود. خیلی وقت بود قصد کرده بودم که کتاب هایم را بر اساس نویسنده در قفسه ها جا کنم. حس می‌کنم کتاب های یک نویسنده، کنار هم احساس تنهایی نمی‌کنند و حتی گاهی دست هم را می‌گیرند و یک خط را تشکیل می‌دهند که نشانگر تفکرات پیوسته یا گسسته ی آن نویسنده است. بعد از پایان کار متوجه شدم بیشترین تعداد کتاب را از "گلی ترقی" دارم! خیلی عجیب بود؛ چرا تا به حال توجه نکرده بودم که تا این حد به آثار این نویسنده علاقه مندم!

۲۱ نظر موافقین ۲۴ مخالفین ۱ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۰
آوو کادو

نور از لای پرده چشمانم را لمس می‌کند؛ بیدار می‌شوم، قبل ازخودم تو را به یاد می‌آورم. حدس می‌زنم که در آشپزخانه مشغول آماده کردن میزِ صبحانه هستی. لیوانِ دندان‌ْمصنوعی روی میز کنار تختم دهن کجی می‌کند و برای بیست هزار و سیصد و یکمین روز متوالی به یاد می آورم که تو دیگر نیستی...

چشمانم را می‌بندم؛ آه می‌کشم و ریه هایم را از تو - پُر می‌کنم...

+بشنوید

دریافت

موافقین ۲۷ مخالفین ۴ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۰
آوو کادو


باران تازه قطع شده بود. چند پسر، با عینک و ریش و پالتوی بلند، جلوی در کتابفروشی ایستاده بودند و دود سیگارشان را به باد می‌دادند و با صدای بلند حرف می‌زدند. پسرک با عجله از راه رسید، پشت شیشه ی کتاب‌فروشی ایستاد و مثل همیشه خیره شد به دختری که از پشت ویترین و لابه‌لای "شاهنامه" نفیس و "من پیش از تو" پیدا بود. دختر کتابفروش شال‌گردنش را در آورد و خودش را روی صندلی چرخاند. روسری تا وسط سرش پس رفت و روی موجی از موهای قهوه ای شناور شد. دختر به بیرون نگاهی کرد و بی دلیل خندید... او همیشه می‌خندید و لبخندش را آنقدر می‌کشید تا گونه‌هایش چال می‌افتاد. پسرک هول شد و به طرزی ناشیانه،  نقش یک رهگذر را بازی کرد...

+یاور جان از تو دلگیرم! آمدی و رفتی! سری هم به ما نزدی...

۲۲ نظر موافقین ۳۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۰
آوو کادو