اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

فقط من و سه نفر دیگر از کارکنان سرکار هستیم؛ مدیر و بقیه ی کارکنان (که دوستان و یا اقوامش هستند) دورکار شدند؛ چند هفته پیش مدیر توجهی به حرف هایم نکرد. هرچه توضیح دادم که من کمترین مرخصی را در یک سال گذشته داشتم، نفهمید! آخرش گفتم من ماشین ندارم و باید هرروز از مترو و اتوبوس استفاده کنم یا این که هرروز چهل و چند هزار تومان پول اسنپ بدهم، باز هم توجهی نکرد... حالا تنها در اتاق شرکت، پایم را روی میز انداختم و زمان را از سقف آویزان کردم و درست زیر پاهایش، در حالی که دستو پا میزند، با خیال راحت فکر می کنم "آیا همیشه می توان دروغ گفت؟ چه کسی قانون ها را می سازد؟ آیا هیچ کاری انجام ندادنْ انجام دادنِ کاری است؟ همیشه یعنی تا کِی؟" اگر جوابی به ذهنتان می رسد، برایم بنویسید.

۱۶ نظر موافقین ۲۸ مخالفین ۱ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۰:۱۵
آوو کادو