نفس نمی کشم. همه چیزِ درونِ سینه ام را حبس می کنم؛ اندوهم، آشوبم، نفسم. همه چیز درونم حبس میشود، به تو می اندیشم. دستان تو را از پشت حس میکنم. شانههایم تکان نمیخورد. انگار قلبم ساکت شده است. شُشهایم نفس کم میآورند اما نفس نمیکشم ...به تو می اندیشم. صدایی در ذهنم میگوید: صبر کن... بهشت نزدیک است...
+"خودت به من بگو بهشت تو، کجای این همه جهنمه"
بشنوید:
دریافت
+نفس میکشم...