باران دوباره شروع به باریدن کرد. انگار آسمان یخ بسته...ابر ها را میگویم، به زور می بارند. احساس می کنم کل شهر در آبهای زیرِ یخ غرق شده است. چترِ شکسته ی من هم بی فایده است. نه شهر و نه منِ تنها از این سرما لذت نمیبریم. به این طرف و آن طرف میدوم، اما توانِ شکستن و شکافتنِ یخ ها را ندارم. کسی نیست آتشی یا شمعی بر افروزد. بدونِ تو هوا سرد است، سرد...
باید کنار بیایم با این راه. باید چشم بدوزم به این جماعت ناگزیر؛ به این عبور دائمی؛ به این رفتن ها و رفتن ها. باید باور کنم قرار نیست آنچه بخواهم، تو هم می خواهی. جهان آنقدرها هم عادلانه نیست. یا لااقل فرشته عدالت، انگشت خود را آن وسط گذاشته و ترازویش را به خواست و اراده ما بالا و پایین نمی کند. این که قطارها پیش چشمت باشند و خانه ها دور، مثل چین یا برزیل، لابد یک معنایی باید داشته باشد. به هرحال من خودم را به دستان تو سپرده ام. تو مرا به سلامت رد کن....
عکس: آووکادو/ 1394.2.4
● تترون های ژاپنی
عطرهای فرانسوی
برنجهای پاکستانی
چای های هندی
در "عزای تو "همه ی جهان جمع اند
ما هم آمده ایم
با نامه های کوفی ..!
● چیزی عوض نشده ...
فقط تقویم ها شیک تر شده اند!
و سال هاست دو روز پشت سر هم، سرخاند
می گویی نه
مسلمی بفرست ...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم !
● شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید!
بگذارید
آنها که می خواهند کنار دریا بروند؛
بروند ....
نامههای کوفی/سعید بیابانکی/انتشارات سوره مهر