این روزها یا سَر کلاس هستم یا پشت میز بین کاغذها و کتاب ها شنا می کنم. لابه لای این شلوغی، سَری به اینجا و دوستان وبلاگی می زنم، آنها و نظراتشان را می خوانم... خواندن... خواندن... خواندن... خسته ام از خواندن و نوشتن... امروز نامه ای به مدیران بیان ارسال کردم و از آنها درخواست کردم که بخشی برای کامنت صوتی برای هر پست طراحی کنند. چیزی شبیه آن علامت میکروفن گوشه سمت راست در تلگرام... به نظرم حسی که در یک جمله صوتی وجود دارد را نمیتوان با چند خط نوشتن منتقل کرد... به هر حال تا راه افتادن این ایده در بیان، خوشحال می شوم که گاهی کامنت های صوتی خودتان را ضبط و برای من آپلود کنید و لینک آن را در قسمت نظرات ارسال کنید.
+تمام دیشب و امروز ذهنم درگیر انتشار این پست بود... شاید "کامنت صوتی" ایده ی خوبی برای تمام دوستان بلاگر نباشد؛ به هر حال من از دریافت کامنت های صوتی شما بسیار خوشحال می شوم... اما مراقب باشید چون همه مثل من نیستند...
همراه با دخترِ عکاس از سالن تئاتر بیرون می آیم. هوا تاریک شده، از شدتِ سرما به داخل خودرو می خزیم. بخاری را روشن می کنم و با سرعت کمی در بزرگراه رانندگی می کنم. قوطی آهنی که سوارش هستیم برایمان موسیقی پخش میکند؛ چه آهنگی*؛ پرت می شوم به چهار سال پیش... آن زمان حرکتی با عنوان "دابسمش" رسم نبود، اما من ماهی یک بار ماشینِ پدر را قرض می گرفتم تا با یلدا پرسه بزنیم و برای یلدا این آهنگ* را لب خوانی کنم و او کِیف کند... بر می گردم به زمانِ حال؛ روی صندلی سمت راستم دختری نشسته. دلم می خواهد او را از ماشین به بیرون پرت کنم. این صندلی فقط جای یلداست. با اخم نگاهش می کنم. سرش را پایین می اندازد. تلخی داستان همین جاست؛ این که زخمی مخصوص به خودت داشته باشی که حتی نتوانی به دیگران نشانش دهی... پدال گاز را تا جایی که می توانم فشار می دهم...
عکس: آووکادو/ 1392.2.6
*بشنوید
اینطور هستیم که وقتی زورمان به دشمن نمی رسد، از برادرمان انتقام می گیریم، گاهی هم از خودمان با سرعت 184 کیلومتر بر ساعت...!
در راستای این پستِ جولیک، کاری از دستِ من بر نمی آید جز خواندن حمد و اخلاص... اما می خواهم اشاره کنم که لازم نیست کاری برای مادرتان انجام دهید؛ فقط کافیست به اوضاع زندگی خودتان رسیدگی کنید و خوب باشید! حالِ مادرها با خوب بودن فرزندانشان، خوب می شود... بگذارید مادرتان به همه چیزِ شما افتخار کند...
*پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید، هر گاه یکی از آنها - یا هر دو آنها - نزد تو، به سن پیری برسند کمترین اهانتی به آنها روا مدار، و بر آنها فریاد مزن، و گفتار لطیف و سنجیده بزرگوارانه به آنها بگو.
*سوره الاسراء/ آیه 23