اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

خدای من چه رنگیست؟

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ب.ظ

در رویایی به دنبالِ رنگ خدا بودم. از دریا گذشتم و وارد جنگلی متراکم شدم. داشتم می دویدم که پایم به یک سنگ برخورد و ناگهان از جسمم جدا شدم... در حالیکه بدنم کمی آن طرف تر، روی برگ های خشک جنگل افتاده بود. چشمانم نیمه باز بود. دستی بر چشمایم کشیدم و آنها را بستم. کمی افسوس خوردم برای این اواخر که چقدر لاغر شده بودم. جسم را رها کردم و به راه افتادم. نوری را در چند صد متری خودم می دیدم. دنبالش رفتم تا به آن برسم. وقتی به آنجا رسیدم، رنگین کمانی پلکانی را دیدم که آسمان را به جنگل وصل کرده بود، شروع به بالا رفتن کردم... اینقدر بالا رفتم که دیگر وزن خودم را حس نمی کردم... به جایی پر نور و رنگ رسیدم... انگار دورم یک اِل ای دی ساخته اند که هر طرف میچرخیدم، تصویرش پخش میشد... همه نگاهم معطوف به گذشته شد. انگار تمام زندگیم را در آن صفحه ی مدورِ جادویی مرور کردم. از شکم مادرم خارج شدم... کودکی و معصومیتم چقدر شور انگیز بود...خنده ها و گریه های نوجوانیم یکباره جلو چشمانم ظاهر شدند. گناهانم چه خجالت بار بود... لحظه به لحظه زندگیم همچون فیلمِ باکیفیتی به سرعت از جلو چشمانم می گذشت. انگار که جلو تلویزیون نشسته باشم خواستم قسمتی از آن را نگه دارم. نشد. بُغض گلویم را تند می فشرد... خدا را صدا زدم... ناگهان صدایی عجیب طنین انداز شد... صدایی نامفهوم اما آشنا... شبیه ضربان قلب که از یک بلندگو پخش شود... صفحه ی اطرافم قرمز شد... از صدا و قرمزی ترسیدم... چشمانم را بستم... صدا به تدریج کمتر می شد... چشمانم را باز کردم... روی برگ ها خوابیده بودم و نور از لای برگ های درختان به چشمانم می تابید... صدای قلبم... صدای خدا... رنگ خدا... یادم آمد...و ما از شاهرگ (او) به او (انسان) نزدیکتریم*.
*سوره ق/آیه 16

عکس: آووکادو/1394.10.8
عنوان: به پیشنهاد یک مهندس خوشبخت

موافقین ۲۳ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۵
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۳۳)

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۷ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
حیف تقلب کار زشتیه :دی
پاسخ:
تقلب؟!!
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۹ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
بله ، تلقب کردن از روی متن قشنگی که نوشتید :)))
پاسخ:
لطف دارید شما :-)))
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۲ زهرا ghalbetaslim
رنگ خدا…
لذت بردم
پاسخ:
:-))
بسیار زیبا... :)
پاسخ:
متشکرم :-)
خدای من سفیده (پر از مهربانی , پر از بخشندگی , پر از عشق و معرفت)
خدای من خیلی با معرفته خیلی :)
پاسخ:
خدا کلا با معرفته :-)
ماها گاهی بی معرفتی میکنیم...

عااالی :) 

حیف که نمیشه کپی کرد!!!!! :)

همون من ننویسم بهتره:)))) 

پاسخ:
سپاس :-)

+حتما بنویسید، مطمئنا بهتر از مال من میشه:-)
گمانم همه اینها به اندازه یک نبض طول کشید...

تصویر عالی
پاسخ:
من هم همین گمان را دارم...

+ممنون :-)
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۸ خانومی ...
عالی بود. منم دیروز نوشتم ^-^
البته به نظرم مال من یه کم بچگانه س 
پاسخ:
ممنون
حتما نوشته ی شما هم زیباست :-)
همینجا اعلام میکنم بنده از دور مسابقات انصراف میدم:|

نیگا تورو خدا>.<
من انشاهامو میدادم مامانم مینوشت بعد اینجام باید انشا بنویسم>.<
منکه میخواستم بنویسم خدام سبزو آبیه
اینجارو دیدم گفتم ننویسم خیلی سنگیننتره:|
پاسخ:
اینجوری نگید
شما هم بنویسید
حتما از مال من بهتر میشه :-)
زیبــــآ
پاسخ:
:-)
خیلی قشنگ نوشتید..عکس هم بینهایت زیباست :))
پاسخ:
سپاسگزارم :-))
خیلی عالی بود :)))
پاسخ:
متشکرم :-)
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۱ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
دیدید همه به فکر تقلب و کپی ئَن ؟!
دیدید؟!
😂😂😂
من یکی نوشتم ، نوشتم خدا رنگ نداره و اینا !
بعد الان که هی بچه ها رو میبینم ، به این نتیجه میرسم که انصراف بدم بهتره 😂😂😂
پاسخ:
بچه ها لطف دارن :-)

+شما حتما بنویس، قطعا بهتر از نوشته ی من میشه ;-)
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۱ مــــــــ. یــ.مــ
واقعا عالی بود:))
:-))))))
پاسخ:
ممنونم :-)))
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۶ خانومی ...
وای المی :))
منم انشاهام رو مامانم مینوشت. دیشب داشتم به این فکر میکردم که بگم مامانم بنویسه و بعدش یه فکر پلید تر هم به ذهنم رسید ولی گول نخوردم :)

پاسخ:
که اینطور :-)))
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۳ مترسک ‌‌
عالی بود ^_^
منم امروز می‌نویسمش...
پاسخ:
:-)
حتما بنویس ;-)
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۹ بانو ف تک نقطه

این عکس به این خوبی انصاف نیست :))

ما خیلی وقته رنگین کمون ندیدگانیم :)

پاسخ:
ممنون:-)
امیدوارم شما هم به زودی ببینی :-))
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۹ گمـــــــشده :)
والا من همه انشاهامو از رو کتابا کپی می کردم...:|
خیلی خوب نوشتین...عالی بود..:))
پاسخ:
:-0
متشکرم :-)
چه عکسی گرفتی باریکلا :))
آره، اون آخرش که میگه از شاهرگ به انسان نزدیک تریم :)
پاسخ:
ممنون:-)
:))
خیلی خوب بود
پاسخ:
متشکرم :-)
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۲ مبهم الملوک
خیلی قشنگ بود !
از این مجموع حس ها خوشم میاد 
هم ترسه هم افسوسه هم حسرته هم محبته هم معرفته و...
یکم آسودگی از دنیا میخوام تا بتونم بنویسم!
عکس هم واقعا زیبا بود 
:)
پاسخ:
آرزوی آسودگی برای شما دارم :-)
متشکرم:-))
۱۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۸ گلسا راد
آخی...خیلی قشنگ نوشتی:)
پاسخ:
متشکرم :-))
سلام
فوق العاده زیبا..
عکس هم ک محشره...چ آسمون خشمناکی...
پاسخ:
سلام
مرررسی :-))
خاکستری
خدای من خاکستریست
ترکیبی از سیاهی و سفیدی
خاکستری
فقط خاکستری
پاسخ:
که اینطور...
عکس خیلی قشنگیِ
متن هم که خیلی خوبِ:))
پاسخ:
سپاسگزارم :-))
۱۶ دی ۹۴ ، ۰۹:۱۵ پری بانو
خدای من احتمالا بی رنگه ... !
یه وقتایی بی بخار هم ... بله !! 
پاسخ:
...!
۱۶ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۱ اسطوخودوس سبز :))
چقدر خوب بود :)

پاسخ:
ممنون :-)
این پست واقعا حرفه ای بود! ;)
هم عکس هم متن
پاسخ:
لطف دارید شما :-)
۱۷ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۲ رفیعه رجعتی
چ خوووووب بود^__^
اصن تصور نمیکردم یکی این مدلی بنویسه:)))))
دمت اتیشفشان=)
پاسخ:
سپاسگزارم :-))
خدا شکل دیگریست در باور من
پاسخ:
هر شکلی باشد، زیباست...
۲۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۷ اقای روانی
واقعا زیبا و دوست داشتنی بود نوشتت :)
پاسخ:
متشکرم :-)
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۲ شِمِلـ ــیا
خیلی خوب و عالی بود :)
نمرتون کامله :))
پاسخ:
سپاسگزارم :-)
چقدر خوبه که خدا اینقدر بهم نزدیکه اینجوری هیچ وقت احساس تنهایی نمیکنم .حتی بعد از مرگم.خدایا شکرت که هستی با من هستی
پاسخ:
:-))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">