اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

دسترسی به شاخه ها
طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ب.ظ

در تاریکیِ سکوتِ ذهنم، بارِ سنگینِ تشویش، همچون هیولایی بر تنم می‌پیچد و سینه ام را چنگ و دندان می‌اندازد. همه باید بدانند چقدر مهربان هستی. چون با یادت، سکوتِ ذهنم درهم شکست و هیولا بی‌درنگ فرار کرد... آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرامش می‌یابد*

عنوان: مولانا
*سوره الرعد/آیه 28
عکس:میلاد وندایی/مسجد علی (ع)/اصفهان

موافقین ۲۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۸
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۲۸)

۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۴ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
کلا ً عالی بود :-)
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۰ mr point
خدا یه دونه ست خخ
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۰ یکی دیگر
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم....
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۳ gandom baanoo
:)
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۴ Mr. Moradi
یا الله ....
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰ مترسک ‌‌
توکل به خدا...
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۵ خانومی ...
دقیقا همینه 
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۳ . عارفه .
هیچ مگو...
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۶ فا نو
عکس از کجاست؟ شبیه امامزاده اسماعیل اصفهانه:)
پاسخ:
اون زیر گفتم که مسجد علی (ع) اصفهانه:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۸ saied davoodi
اگزکتلی :)
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۱ ZaHrA ...
من واقعا نمیتونم انتخاب کنم که از عکس های پست ها بیشتر خوشم بیاد یا از خود پست یا الان جدیدا از عنوان ها !!!:\ :)
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۹ نگار :)
چقد قشنگ :)))
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۸ علی . ج
* اوهومــ ، موافقم .
پاسخ:
:-)
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۶ مهرناز .ج
 یادت هم غوغا می کند!
ببین اگر خودت بودی، چه می شد...
پاسخ:
:-)
۱۹ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۰ فا نو
داداش ریز بود منم نمره چشام رفته بالا ندیدم ...ممنون بابت روشنگری:)
ولی کلا این دوتا منار شبیه همن(منار درسته یا برج؟)
پاسخ:
خودمم با عینک به سختی میبینم! ;-))
مناره درسته، بهش مناره علی هم میگن...
۱۹ دی ۹۴ ، ۰۵:۵۶ ابوالفضل ...
قبول دارم که به دلیل تجربه این حرف دیگه برام یه شعار خشک و خالی نیست...
پاسخ:
:-))
۱۹ دی ۹۴ ، ۰۸:۴۹ Haa Med
عکس رو دوست دارم.
پاسخ:
:-)
۱۹ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۰ پری بانو
و باز هم آووکادو منو به لبخند وادار کرد :)

عالی !
پاسخ:
:-))
۱۹ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۲ ماتادور ...
چه عکس قشنگی:)
پاسخ:
:-)
۱۹ دی ۹۴ ، ۱۲:۵۲ آشنا
:)
پاسخ:
:-)
۱۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۶ ...ما شیعه ها ...
چقد زیبا مینویسی
عالی... 
پاسخ:
:-)
۱۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۴ asra ツ..
سلام :)
پاسخ:
سلام :-)
۱۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۹ بانو ف تک نقطه
میان رفت و آمدهای قایق های سرگردان 
به غیر از کشتی ات راه نجاتی نیست در عالم... 

آرامشتون پایدار جناب آووکادو :) 
پاسخ:
متشکرم :-)
۱۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۸ ماه بانو
متن عالی..عکس نیز:)
+حال خوب
پاسخ:
:-))
۲۰ دی ۹۴ ، ۱۲:۵۴ رفیعه رجعتی
الا بذکرالله تطمئن القلوب:)
پاسخ:
:-)
۲۰ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۱ یک آشنا
اعتقاد چیز خوبی هست :)
پاسخ:
:-)
۲۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۴ مبهم الملوک
در تاریکی سکوت ذهنم 
من  با لباس فیروزه ای بلندم 
تنها بودم 
سرد بود
داشتم به خودم فکر میکردم 
هالهی  عمرم دور سرم میچرخید 
 خودم را می دیدم 
نمی توانستم  حرفی بزنم 
فرار می کردند
 کلمات را می گویم !
می دویدند
 انگار غولی بودم در لباس پری
تنها بودم 
سرد بود
با خودم گفتم 
دیگر دوستم نداری 
و تمام حرف های مادرم برایم تکرار میشد
چرا دوستت دارد 
مثل یک زمزمه 
صدا های ضعیف قران در گوشم پخش میشد
مثل یک اعتراف
کسی انجا نبود
ولی تو بودی
تو را نمیدیدم 
ولی بودی
میشود بگویی   
چطور قلب یخ زده ام را یک دفعه گرم میکنی 
چطور ترسم را به صفر میرسانی
من 
بلد نیستم 
فریاد بزنم که دوستت دارم ایزدم 
بلد نیستم 
شب ها تا صبح بیدار بمانم و یادت را با خودم مرور کنم 
بلد نیستم 
از وجود دستانت برای کسی بگویم 
بلد نیستم 
همیشه جا نمازم را با نوای اذانت باز کنم 
من این ها را بلد نیستم
من تو را دیدم 
حس کردم 
به خاطر بزرگیت گریه کردم
با خودم میگویم 
خوب نبودی!
می توانست رهایت کند!
نکرد!
میتوانست خارت کند!
نکرد!
میتوانست غمگینت کند!
نکرد!
میدانی من تو را در دلم یک جایی گذاشتم 
که نکند کسی تو را از من بگیرد
می ترسم!
از اینکه دیگر دستانت را بر شانوانم حس نکنم!
دستان نامرئیت!
مگر میشود 
انسان باشی و نترسی!
ان هم به خاطر نبودن
نمی شود!
ذوق هایم در خنده های از ته دلم پنهان میشوند
خجالتم در لپ های قرمزم پنهان میشوند
من همیشه لیوان اب را با پاهایم برداشتم 
من زبانم را توان سخن از تو نیست!
چشمان دلم را ببین 
متن های نوشته شده ام 
ردیف میشوند
می خوانیشان 
و گاهی تو هم ذوق میکنی 
دیشب 
رعد و برق چشمانت 
انقدر حال مرا خوب کرده بود
که لبخند صورتم جایی برای چشمانم نگذاشته بود
میدانی برایت نوشته بودم
میشود بارانت را ببارانی؟
 صدایت را شنیدم 
کلماتت به سقف خانه میخورد!
مترجمان دلم دست به کار شدند!
گوشه ای 
در کناره ای از این دنیا
دخترکی شرق چهره
ریز ریز ذوق میکند!
چشمانش را میبند
و میگوید 
سپاس که وجودت را حس میکنم ایزدم!
پاسخ:
عااااالی بود :-))
۲۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۸ نبات ...
به یادشم....
پاسخ:
:-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم