سقوط
سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ
خوابِ سبکی در مغزم قدم میزد و همه چیز عادی بود تا وقتی صدای ضعیفِ دزدگیرِ ماشینِ داخلِ کوچه از لای پنجره ی دوجداره، خودش را به گوشم رساند. سرم را از پنجره بیرون بردم، صورتم سرد شد و یک لحظه سقوط را دیدم... یادم آمد جمله ای که خودم چند ساعت قبل تر، درکلاس، به چشمانِ تعدادی جوان بی مسئولیت نگاه کرده بودم و گفته بودم... "سقوط مثل پروازه؛ فقط مقصدش پایدار تره!*"... بعد از آن به دیوار خیره شده بودم. نه حرف زده بودم نه پلک. چشمهایم باد کرده بود. یادم نمیآید کداممان این کابوس طولانی و ترسناک را آغاز کرد. صبح که شد، دیوار خندید؛ انگار چیز مهمی را فهمیده باشد...
Sherlock 2012 - Professor Moriarty *