سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
نمیدانم؛ اگر کسی باشد که بتواند به این مساله پاسخ بدهد، حتما میتواند همه ی مساله ها حل کند. حقیقتا این جا برایم شبیه قصرِ جادوگرِ قصه ها شده. پر از رازهای خطرناک. میخواهم از این قصر فرار کنم. بعد از ساعتها تمرکز و تفکر دو راهِ حل را پیدا کردم که میتوانم بپذیرم و انجام دهم. یکی این که اینجا برای همیشه تعطیل کنم و اثری باقی نگذارم و دومی این که صفحه ی مدیریت را باز کنم و جلوی یلدا بگذارم و خودم چند ساعتی محل را ترک کنم تا همه چیز را بخواند؛ از عواقب نامعلومش هم نترسم.
پاسخ:
اگه انجامش بدم پشیمون نمیشم؟
پاسخ:
واقعا نمیدونم چه عکس العملی نشون میده!
همیشه راه های سخت ، راه های بهتری هستن...
پاسخ:
اگر پاک کنم احتمال شروع مجدد خیلی کمه...
:-)
پاسخ:
اگه آرشیوم نباشه، دیگه چیزی اینجا نمینویسم.
ترجیح میدم جای دیگه ای با اسم واقعی خودم بنویسم...
پاسخ:
میتونم خیلی چیزا رو حذف یا دستکاری کنم، اما دوست دارم اگر قراره ببینه، همه چیز رو بدون هیچ سانسوری ببینه ...
پاسخ:
حس میکنم یه کم دیر شده و اگه نشون بدم میگه چرا زود تر نشونم ندادی... پس پاک کردن همه چیز راه بهتریه...
پاسخ:
واقعا متشکرم که این تجربه رو باهام در میون گذاشتید :-)
خیلی احتیاج دارم شجاعت افرادی با موقعیت خودم رو بشنوم...
پاسخ:
مرسی که روحیه میدید...
پاسخ:
شاید خیلی چیزا رو بدونه ولی یه چیزایی رو هم نمیدونه
بیشتر نگران اینم که دیر شده باشه... یعنی باید زودتر همه چیز رو میگفتم...
پاسخ:
هوم... یعنی بهتره که اینجا پاک بشه تا این که بخواد دردسر ساز بشه...
پاسخ:
منم معتقدم که خیلی خوبه آدم چیزی رو پنهان نکنه اما گاهی یه مقدار ترسناکه...
پاسخ:
واقعا نشستن در اون لحظه سخت ترین کار ممکنه!
ولی موافقم که خیلی نباید مساله رو بزرگ کنم اما واقعا بزرگه!!
+چشم، سعی میکنم :-)
پاسخ:
منم میدونم که دوست داره بخونه!
اما نمیدونم عکس العملش چیه...
پاسخ:
این منطقی ترین کامنتی بود که خوندم!
+الان فقط دوست دارم تجربیات بلاگر های دیگه رو اینجا بخونم :-) مرسی که نوشتی :-)
+ منم نگرانی زیادی بابت کامنت های دوستان دارم و این هم کاملا درسته که یلدا بسیار شکننده تر از گذشته س و الان که این کامنت رو خوندم حس میکنم انگار شما تو دنیای واقعی با من و یلدا دوست هستی...!
+حتی فکر میکنم اگه فردا همه چیز رو نشونش بدم، همین پست آخر دردسر ساز بشه!
پاسخ:
این راه سوم همین الان در جریانه اما حس خوبی ندارم که اینجوری ادامه بدم...
پاسخ:
متشکرم :-)
واقعا بین دوراهی سختی گیر کردم...
پاسخ:
هوم... خداروشکر که تجربه ی شما در این زمینه به خیر و خوشی گذشته :-)
پاسخ:
این که مساله به شدت غیر قابل پیش بینیه ، باعث شده گیج بشم...
نگفتن، دروغ گفتن نیست...
پاسخ:
آماده سازی م ضعیفه!
فقط میتونم نشون بدم و فرار کنم :-))
+واقعا وبلاگ فضای خیلی بهتری نسبت به شبکه های اجتماعی دیگه داره و این یه مقدار منو امیدوار نگه میداره
پاسخ:
احتمال داره که سخت تر باشه، بستگی به طرف مقابل داره...
پاسخ:
وبلاگ خوب که زیاد هست
:-)
پاسخ:
پیشنهاد بدی نیست
بهش فکر میکنیم!
:-)
پاسخ:
واقعا ریسک سنگینیه! و تقریبا مطئمئنم که مشکلاتی رو ایجاد میکنه، حالا این مشکلات چقدر بزرگه رو نمیدونم...
+مرسی که تجربه تون رو با من درمیون گذاشتید :-)
پاسخ:
سلام
یه مقدار تکان دهنده بود این کامنت اما ممنونم که نوشتید
باید ازین زاویه هم بهش فکر کنم...
پاسخ:
سلام
مدام با خودم تکرار میکنم که زندگی از همه چیز مهم تره...
خیلی ممنونم از لطف شما :-)
پاسخ:
امیدورام اگه فرار نکردم، شکست هم نخورم...
:-)
پاسخ:
چند بار راجع به وبلاگ هایی که میخونم براش تعریف کردم اما عکس العمل خاصی نشون نداده
فقط یه بار گفت: هنوزم کسی هست که وبلاگ بنویسه؟!!!!
+لازمه که بگم خودش حدودا 7 سال پیش وبلاگ نویسی میکرده...
پاسخ:
چیزی که گفتید رو درک میکنم ... خودم هم گاهی فکر میکنم که ممکنه اینجا رو نشونش بدم، بعدش باز هم مجبور بشم که همه چیز رو پاک کنم...
+متشکرم
پاسخ:
هیچکدام، یعنی همین که الان داره آزارم میده....
پاسخ:
من یه مشکل دارم که نمیتونم هیچ چیزی رو دستکاری کنم! یعنی اگه دستکاری کنم بازم از درون ناراحت میشم...
اگه هر جای کار مجبور به سانسور بشم ، اینجا رو تعطیل میکنم. حتی اگه بعد از نشون دادن اینجا به یلدا باشه...
+واقعا خیلی شرایط و تصمیم سخت و مسخره ایه!
پاسخ:
من آدمی هستم که هر نوع سانسوری اذیتم میکنه حتی اگه بعدا مجبور باشم خودم رو سانسور کنم...
به صمیمانه نشون دادن فکر میکنم...
پاسخ:
خیلی خیلی متشکرم از لطف و مهربانی شما :-))
پاسخ:
میشه نگه ش داشت که موقعیتش پیش بیاد اما من دارم اذیت میشم. میخوام تکلیف مشخص بشه، یا وبلاگی وجود نداشته باشه یا این که یلدا خبر داشته باشه... احتمالا من دیوانه م!
در نهایت خیلی ممنونم :-)
+خواهر شوهر بازی! :-))))
پاسخ:
چرا برنگشتم واقعا !؟
پاسخ:
این جزئی نگری رو کاملا درست میفرمایید و اگر بخوام وبلاگ رو نشونش بدم، باید خودمو برای هر سوالی آماده کنم
فرض کنید من اگر اینجا رو فاش نکنم، حتما تعطیلش میکنم. حالا به نظر شما خوبه که شانسمو امتحان کنم و همه چیز رو نشون بدم و همه ی سوالات و کنجکاوی هارو پاسخ بدم ؛ به این امید که بتونم وبلاگمو بدون سانسور داشته باشم؟ اگر نشد و اگر دچار خودسانسوری و سفارشی نویسی شدم، اون موقع (مثلا چند ماه بعد) تعطیل کنم؟
+خیلی ممنون که کامل و جامع و همراه با مثال همه چیز رو برام توضیح دادید :-))
پاسخ:
ممنونم، نکات ریز و خوبی رو اشاره کردید.
خوبیش اینه که با فضای وبلاگ نویسی آشنایی داره و یادمه 6-7 سال پیش تو بلاگفا فعال بود، اما بعد از نابودی بلاگفا دیگه ادامه نداد. تو یک ماه گذشته ، چند بار راجع به وبلاگ هایی که میخونم براش تعریف کردم عکس العمل خاصی نشون نداد. فقط یه بار گفت: هنوزم کسی هست که وبلاگ بنویسه؟!!
+این روزها خودمم به قناری معدن و همسرش فکر میکنم...
پاسخ:
منم وقتی که مجرد بودم مثل شما فکر میکردم اما الان که تقریبا وارد زندگی مشترک شدم، میبینم که یه ظرافت هایی وجود داره که حتما باید رعایت بشه... زندگی متاهلی کار راحتی نیست!
+متشکرم که لطف میکنید و همفکری میکنید :-)
پاسخ:
عالمی میگفت که پایه ی زندگی متاهلی، حذف این کلمه س "من"
پاسخ:
قضیه خیلی پیچیده س... خیلی زیاد...
+ممنونم از لطف شما:-)
پاسخ:
چیزی رو پنهان نکردم جز وجود همچین وبلاگی...
پاسخ:
احتمالا همینطوره...
پاسخ:
دوراهی که دو سرش باخته...
پاسخ:
شما دیگه خیلی کار خطرناکی میکنید! :-0
پاسخ:
هووم...چقدر ناگهانی...
پاسخ:
ممنونم از راهنماییتون
پاسخ:
فعلا نتیجه ای حاصل نشده و دارم فکر میکنم..
پاسخ:
شما درست میگی اما یه جور احتیاط آدم رو دچار شک میکنه...
پاسخ:
این بار خیلی تصمیم گیری م طولانی شد و واقعا هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم...
+سپاس از لطف شما
پاسخ:
ممنون از پیشنهادتون ... فعلا که شلوغی های زندگی اجازه نمیده بهش فکر کنم...
پاسخ:
سلام
پیچیده س اوضاع...