اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

نقطه ی صفر

دوشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ق.ظ

حدودا سه ماه گذشت... شب بود که بعد از ساعت ها پرواز به این کشور یخ زده رسیدیم و اتاقی که از پیش رزرو کرده بودیم را تحویل گرفتیم. خستگی و سرما استخوان هایمان را آزار میداد اما هیچ گوشه گرمی در آن اتاق نبود؛ و ما عبور شب را تا رسیدن به صبح مرور کردیم. سکوت در نگاهمان تکرار میشد و گوش هامان را میخراشید. انگار به اینجا تبعید شده بودیم! به ارتفاعی سرد و بی تفاوت که ترس را به تنمان انداخته بود. اما خودمان انتخاب کرده بودیم که بعد از سی و اندی سال دویدن، برگردیم به نقطه صفر...

وقتی بیدار شدم ساعت نزدیک ظهر را نشان میداد. رطوبت و سردی پتو از لباس هایی که تنم بود رد میشد و پوستم را لمس میکرد. زیر سنگینی لباس ها بلند شدم و نشستم روی تخت. نور از پنجره کوچک و یخ بسته اتاق، رد شده و افتاده بود روی دیوار پشت تخت. رطوبت یخ زده ای به دهانم چسبیده بود. دلم یک نوشیدنی شیرین و گرم میخواست. یک چیزی که مزه اش ته ذهنم زندانی شده بود و انتظار فرار را میکشید. یلدا خواب بود و من دنبال چیزی شبیه کتری میگشتم تا بشود با آن چای درست کرد و بدون قند خورد و بعد از آن بند کفش ها را محکم کنم و آماده شوم برای شروع دویدن از نقطه صفر...

موافقین ۳۴ مخالفین ۰ ۰۱/۰۳/۰۲
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۱۸)

۰۲ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۵ مِلیـ ـچَک

موفق باشید آقای آووکادو دست راستتونم رو سر ما :)

 

 

 

پاسخ:
ممنونم :-)

سلاااام

چقدر حال دلم خوب شد دیدم نوشتین...

مهاجرت نکردم

ولی این از صفر شروع کردن رو تقریبا از تمام کسایی که رفتن شنیدم.

اینکه گفتی بند کفشهاتو محکم کردی یاد اون اهنگ افتادم که میگه: 

کفشای اهنی پام کردم. من این زندگی رو رام کردم....

دانلود کن گوش کن.

 

+از همین جا به یلدای عزیز هم سلام میکنیم :)

پاسخ:
سلام :-)
نشنیدم این آهنگو ولی حتما گوش میدم...

+یلدا هم به شما سلام میرسونه 

چه توصیفات زیبایی داره این پست ... واقعا احساس سرما کردم ...

پاسخ:
:-)

خداروشکر به سلامتی رسیدین :)))

پاسخ:
متشکرم :-)

همیشه آغاز سخته اما خیلی زود آدمیزاد به همه چیز عادت میکنه و سازش میکنه. امیدوارم روزهای پیش رو براتون پر از خوشی و موفقیت طی بشه و روزی که برگشتید پشت سرتون رو نگاه کردید بگید چه خوب که اونروز آغاز کردم!

پاسخ:
سپاس :-)
امیدوارم همینطور باشه

همینکه از این جو مردگی که تو کشور حاکمه خلاص شدین ۱۰ هیچ جلویین از خیلیا

پاسخ:
ایشالا قسمت هرکس که میخواد...

دویدن از نقطه صفر روی یک سطح صاف خیلی بهتر از دویدن روی یک سرسره هست که ما را همش به نقطه منفی میرونه.

ان شاء الله تو کشور جدید موفق باشید و زندگی روی خوشش بهتون نشون بده.

پاسخ:
اصلا دلیل مهاجرت همین پیدا کردن سطح صافه...

ممنونم :-)

غبطه می‌خورم به حال شما

پاسخ:
ایشالا قسمت شما هم بشه

چقدر دلم میگیره وقتی میبینم باز یه نفر دیگه مجبور شده دل بکنه از گذشته‌ش و رنج مهاجرتو به جون بخره... بعد بیشتر دلم میگیره واسه امثال خودم که ناچاریم بمونیم...

 

برات خوشحالم رفیق. ایشالا تو اون کشور یخ زده قلبت گرم باشه و به همه اون چیزایی که لایقشی برسی.

پاسخ:
خدارو چه دیدی؛ ایشالا یه روز هم قسمت شما میشه

ممنون از آرزوهای خوبت :-)

چقدررر از اینکه دوباره نوشتین خوشحالم، امیدوارم بهترینها برای شما و یلداجان اتفاق بیفته :)

پاسخ:
سپاس:-)

حالا که کسی نپرسیده من بپرسم

کدوم کشورین ؟ :)

پاسخ:
یه کشور همین گوشه ی دنیا ;-)
۰۹ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۰۸ مـــیـــچـــکـــا بانو

خدا رو شکر که اینجا رو با وجود مهاحرت تون ترک نکردین.

دعای من بدرقه راه سخت و طولانی شما.

می دونم چقدر گیج از نو شروع کردن هستین چون خودم بارها تجربه ش کردم

ولی

مطمئن باشین که هم از پسش برمیاین و هم از یه زمانی به بعد دیگه هیچ چیز ترسناک نیست.

پاسخ:
سپاس از محبت شما :-)
۱۰ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۲ آشنای غریب

من با آووکادو زندگی کردم، لطفا تنهامون نذارین. وقتی چراغ‌تون رو روشن دیدم خدا میدونه چقدر خوشحال شدم. 

امیدوارم روزای سردتون و سردمون به روزای خوب و گرم و معتدلی تبدیل بشن.

پاسخ:
شما لطف دارید :-)
۱۰ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۱۶ مصطفی فتاحی اردکانی

آرزوی موفقیت روز افزون
کاش بیشتر بنویسی از مسیری که شروعش کردی

پاسخ:
سپاس

سلام

از اینکه دیدم نوشتید خیلی خوشحال شدم.

 

یخچال های عظیم روی کوه هم با آفتاب داغ و زیبا کم کم گرم میشن، نرم میشن و مث آب روان میشن به سمت سرازیری ای پر از شادی و خوشی.

 

پس تا رسیدن اون آفتاب زیبا براتون صبر میخوام و منتظر میمونم از این سرازیری قشنگ بنویسید

پاسخ:
سلام
صبر کلید اکثر مشکلات...
:-)
۰۳ تیر ۰۱ ، ۲۳:۱۵ شیمیست خط خطی

سلاااام

بعد از مدتها اومدم بلاگستان و این پستتون رو خوندم. براتون آرزوی موفقیت میکنم و دست راستتون رو سر ما ^_^

خیلی به یلدا سلام برسونید.

پاسخ:
سلام
ایشالا به زودی قسمت شما هم میشه :-)
 :-))
۰۴ تیر ۰۱ ، ۰۰:۳۷ ریزوریوس ❤:)

هرازگاهی به بیان سر میزدم ببینم حال شما و یلدا چطوره. با خبر ازدواجتون، بارداری یلدا و آسمونی شدن کوچولوتون من هم دچار خوشحالی و غم میشدم. این چند وقت خبری ازتون نبود و هرازگاهی یادتون می افتادم و در دلم امیدوار بودم که همه چی خوب باشه.

خوشحالم که کنار هم یک adventure جدید شروع کردید. براتون آرزوی موفقیت و شادکامی میکنم. به امید آزادی همه ما ...

راستی، شما آرزوی من رو زندگی کردید. آرزوی من ریاضی خوندن در دبیرستان و بعدشم مهندسی خوندن در جایی مثل شریف بود. بهترین روزهای عمرم زمانی بود که اول دبیرستان برای المپیاد ریاضی میخوندم. منتها گفتند باید بری تجربی و سر از اینجا در آوردم:) و خب همیشه وبلاگ شما رو با یک حسرت و ذوق میخوندم. 

پاسخ:
لطف شما مستدام :-)
اگر قصد مهاجرت ندارید، بهترین کار همون بوده که رشته ی تجربی رو انتخاب کردید! ;-)
۲۰ تیر ۰۱ ، ۰۷:۴۴ ریزوریوس ❤:)

اون موقع قصد مهاجرت نداشتم. ولی خب الان اوضاع فرق کرده. علاوه بر وضع بد اقتصادی و آینده تاریکی که برای پزشکی میشه تصور کرد (هرچند همین الان هم اوضاع خوبی نداره)، یه سری دلایل شخصی هم پیدا کردم که اون موقع نداشتم.

از رشته ای که میخونم بدم نمیاد، ولی مسیری که از رشته ریاضی تو دبیرستان شروع میشد هم احتمالا خیلی جذاب میشد. 

سرتون رو درد نیارم. در کل خیلی براتون خوشحالم و امیدوارم بهترین ها براتون اتفاق بیفته. 

پاسخ:
اگر هم زمانی فکر مهاجرت به سرتون زد، نگران نباشد؛ رشته ای وجود نداره که برای مهاجرت جذاب نباشه! اصلا اینجا رشته ی خوب و بد نداریم! همه رشته ها خوب، محترم و مفید هستن! ;-)

+متشکرم :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">