دست گیر
جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ق.ظ
در بیمارستان به خانمی گِریان زل زده بودم، با خودم فکر میکردم اگر این جهان دهان باز کند و آدمِ دوستداشتنیام را ببلعد و بعد هرچه صدایش کنم، هرچه دیوارها و پنجرهها را دست بکشم به یافتنش، بی فایده است. من امروز مثل سربازی که پس از سالها از جنگ برگشته باشد سنگین و بیرمق با دلی که مدام می لرزید، در راهروی بیمارستان قدم میزدم... اما ناگهان دستم را گرفتی، همزمان زیر پایم پُر شد... شکرت واجب است در همه حال...
۹۴/۰۸/۱۵