ذهن، عکاسی حرفه ای ست
زمانی که لحظه ی مهمی را به خاطر می آوریم، هزاران چیز دیگر را در ذهن مان پس می زنیم، پخش می کنیم و دورتر می اندازیم. درست مثل وقتی که می خواهیم درون جعبه ای انباشته و انبوه از دکمه های کوچک، به دنبال دکمه ی خاص بگردیم. هر بار که به یاد می آوریم انگار عکسی قدیمی باوجود اینکه کناره هایش سوخته و رنگ و رویش پریده است، پیش چشممان ظاهر می شود، در یک لحظه شکوه تصویر به دامان ذهنمان می افتد. هر عکسِ ذهنی، لحظه ای از روز است و یا روزی از هفته است یا شاید فصلی از سال که در کنار دریا نشسته ایم، باریدن باران را تماشا می کنیم یا قدم زدنی در سرما و یا دست تکان دادنِ یک وداع. هر بار در افقی یا چشم اندازی عکسی ذهنی گرفته می شود که بعدا به وسیله ی آن به یاد می آوریم، اما ناتوانیم به عقب برگردیم. گذشته را به زمان حال می آوریم، ولی زمان حال به گذشته نمی رود!... امروز در یک لحظه، همه چیزهای دیگر را به گوشه ای از ذهنم راندم. تصویری سیاه و سفید جلو آمد که وضوحش توان پس راندن هر عکسی را داشت. من هر دقیقه، هر ساعت و هر روز به یاد می آورم و گذشته و حال را مخلوط میکنم.
عکس های ذهنی ات را به یاد بیاور. تلاش برای حذفِ آن ها بی ثمر است.
عکس: آووکادو/ترکیه-استانبول/ 1393.11.17
گاهی ام دلم می خواد بعضی تصاویر رو با وضوح بهتری به یاد بیارم ... اونم نمی شه ....