تمام مدت کلاسِ جبرانیِ امروز، دختر و پسری با تکه ای کاغذ نامه نگاری می کردند... با وجود تمام بد اخلاقی ام سر کلاس، چیزی به آنها نگفتم! حتی می خواستم به آنها بگویم که راحت باشند و کاغذ را از من پنهان نکنند اما بهتر بود ذوقِ کار برایشان باقی بماند. بعد از کلاس از جای نامعلومی سر درآوردم... کاغذ سفید نداشتم؛ پشت برگه ی حضور و غیاب برایت نامه نوشتم: تو اینجا نیستی هوا سرد است. خانه ای که پناهم در دل جنگل است. هر چه بود تمام شد. خواب عمیقی بر چشمهایم سنگینی می کند. اما اگر خواستی سراغم را بگیری به خانه ام، بیا. من اینجایم، در قلب جنگل... فقط یادت باشد که هنگام آمدن احتیاط کنی. آدم ها گرگ شده اند. می ترسم تو را هم تکه تکه کنند! عکس از Timothy Borkowski +بشنوید دریافت
ما راهنمایی که بودیم با دوستم سر کلاس ،اول کتابمون خاطره مینوشتیم...معمولا اخر سال اینکارو میکردیم...بعدن وقتی میخوندیم خیلی بامزه بود...:)) با تاریخ و ساعت!:))
پاسخ:
درک میکنم که چقدر اون خاطرات شیرین بودن :-))
فک کنم ولی بهتر بود کسی جلوی شما رو بگیره.. جلوی نامه نوشتنتونو... گاهی حرف میاد که سبک کنه، سنگین میکنه میره... سنگینیش میمونه رو دوش آدم و به مرور آدمو خم میکنه :)
+این آهنگ نه :(
+نوشته ی نیمه جدید گوشه وبلاگتون نسبت به قبلی خیلی شیک تره... نسبت به درخت و تخته ی کلاس و... :)
پاسخ:
فکر میکنم نوشتن همیشه خوب باشه (شاید هم نباشه)
+چرا نه؟!
+ممنون :-) (قراره اون نوشته ثابت نباشه و گاهی عوض بشه:-))
اول غرق بازیگوشی بچه ها و نامه نگاری شان شدم وقتی دنبال کاغذ گشتی وقتی نامه را شروع کردی قسمت غافلگیرکننده متن بود چشم هایم خیس شد هدفون رو گذاشتم همراه موسیقی ادامه رو خوندم چند قطره اشک و حس خوشایندی از این متن
پاسخ:
متاسفم امیدوارم اسیر غم ادامه دار نشده باشید ... :-)
جای تاسف دارد - برای خودم - که من از همان ابتدا از شرم و حیا گریزان بودم. نامه در مرامم نبود. مستقیم زل می زدم در چشمان استاد و با بغلی ام از هر دری حرف می زدم :)
ولی الان نادمم و به شدت هم با این کار برخورد می کنم :)
+ یه اعتراف می کنم دیگه دندم نرم اگه ریا شد. من اصولا با لایک میونه ای ندارم. مال خودمم بستم. جایی هم برم چیزی بخونم شاید کامنت بزارم ولی لایک اصلا و ابدا.
یه همچین موردی داشتیم، استاد یه دفعه به دانشجوی آقا گفت الان چی گفتم؟ دانشجو گفت استاد ببخشید حواسم نبود؛ استاد گفت منم جای تو بودم حواسم پرت میشد! اغراق نیست بگم کل کلاس 20 دقیقه ممتد داشتیم میخندیدیم؛ در مورد این استادمون همین روزا یه پست مینویسم بیشتر باهاش آشنا بشید :D
خیلی چیزها نشد به سویت دویدم رفتی دور شدی محو شدی لبخندم خشک شد دلم تنگ شد اشکم لبخندم را شست حال جان به قربان رفتن شهریار را چه کنم ؟ حال عشق از دست رفته ام را چه کنم؟ یاد اشک یخ زده ام را چه کنم؟ تمام جمع و مفرد شخص هایم از نشد را پاک کردم ولی اعلامیه ی دلم همین ست!! یک فعل لعنتی تمام من را له کرد # سوز سرما از گرگش تا قدم برف ها نشان از استخوان سوزی زمستان ست؟! یا سرمای اوند ها