دیروز خیلی اتفاقات برای اولین بار پیش آمد. اولین بار بود که با بلاگرهای مجازی، به طور حقیقی آشنا شدم. اولین بار بود که فهمیدم در اولین روز آشنایی می توان صمیمی بود (معجزه ی بلاگر بودن). اولین بار بود که فهمیدم یک انسان می تواند بمبِ انرژی باشد. اولین بار بود با کسانی که تازه آشنا شده بودم، خندیدم... اولین تجربه ای که هیچوقت فراموش نخواهد شد... مگر می شود کسی را فراموش کنم که برایم نقاشی های چهلستون را تفسیر می کند و در هشت بهشت آواز (ای همه گل های از سرما کبود) می خواند و از دامن زنان شاه می گوید؟ یا مگر می توان کسی که مرا کلاه دوز صدا می کند را فراموش کنم؟ شاید مسمومیت جیوه را در رفتارم دیده بود! هیچ وقت یک قرار وبلاگی را رَد نکنید چون مطمئناً نمیتوان از پشت شیشه های مجازی فهمید که witch چقدر پر انرژی، شوخ طبع، شجاع، خوش قلب و جنسش بدون خُرده شیشه است... و نمیتوان فهمید آلیس (خانم دکتر) چقدر آرام، مهربان و خنده رو است و یک دنیا راز را در ذهنش حمل می کند...
عکس: 96/2/24 - چالش witch برای من و آلیس - ما باید حدس می زدیم که عکسِ درونِ دوربین، کجای اصفهان است!!!