اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۲۳ مطلب با موضوع «آیات الهی» ثبت شده است


باران در دو روز گذشته، مرا به یاد باران های بندر انزلی در آن اردوی دانشجویی (شاید روزی برایتان تعریف کنم) می انداخت... بارانی یک دست که رحمت الهی را بدون تبعیض بین بندگان تقسیم می کرد. امروز باران تمام شد؛ بیرون زدم که هوای پس از باران را نفس بکشم و ریه هایم را پر کنم از عطر خاکِ خیس... قدم زدم و قدم زدم تا به طور اتفاقی، از مکانِ تصویرِ بالا سر در آوردم... ریه هایم برای روزها عطر و نفس ذخیره کرده اند. توصیه می کنم در این بهار از تنفس عطرِ خاک و گیاهان خود را بی بهره نسازید... آن ها به شما نزدیک هستند، گاهی نگاهی به اطراف بیندازید...

خداوند همان کسی است که بادها را می‏فرستد تا ابرهائی را به حرکت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد می‏ گستراند، و متراکم میسازد در این هنگام دانه‏ های باران را می‏بینی که از لابلای آن خارج می‏ شوند، هنگامی که این (باران حیات بخش) را به هر کس از بندگانش که بخواهد می رساند، خوشحال می‏ شوند.*

*سوره الروم/آیه 48

عکس: آووکادو/ 1395.1.10

۳۹ نظر موافقین ۲۵ مخالفین ۴ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۵۰
آوو کادو


بالاخره لحظه ی اعتدال بهاری از راه رسید و نظمِ بزرگِ آسمانی بار دیگر خودش را به رُخ جهانیان کشید. زمین تکان های قبل از بیداری اش را آغاز کرده و چشم های خود را نیمه باز نگه داشته است. به دوستِ قدیمیِ خود، آسمان، نگاهی کوچک می اندازد و گاهی سرفه های خشکی می زند... بیایید امسال به خودمان قول بدهیم که هر طور شده، از هر کدام از راه هایی که همه حفظ هستیم، آسمان آبی را از زمین مهربانمان نگیریم... چشم زمین به آسمان است...
او کسی است که باران نافع را بعد از آنکه 
[مردم] نومید شدند فرود مى‏ آورد، و دامنه رحمت خویش را می ‏گستراند، و او ولی و حمید است.* 

+چهار فصل، دلتون شاد...

*سوره الشوری/آیه 28

عکس: آووکادو/ 1394.12.24

۳۰ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۵ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۰
آوو کادو


این روزهای شلوغ را طی می کنیم و پیش می رویم تا به بهار برسیم. بهار آنقدر مهم است که این تکاپوی عظیم و خودجوش را به راه انداخته است... بهار یعنی زنده کردنِ زمینِ مُرده... بهار یعنی تنوع رنگ ها... بهار یعنی نشانه، برای کسانی که می اندیشند...

آنچه را در زمین به رنگهاى گوناگون براى شما پدید آورد، بى ‏تردید در این [امور] براى مردمى که پند مى ‏گیرند نشانه ‏اى است.
سوره نحل/آیه 13
عکس: آووکادو/ 1394.12.22

۴۷ نظر موافقین ۲۸ مخالفین ۵ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۰
آوو کادو


خشنودم چون خدایی دارم که "فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او می‏گوید:«موجود باش» آن نیز بلافاصله موجود می شود." *

+تو بگو... خشنودم چون خدایی دارم که....
+نظرات بدون تایید نشان داده می شوند.

*سوره یس/آیه 82

۵۷ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۳ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۰
آوو کادو


تصویر: وبلاگ آیه گرافی

موافقین ۵۹ مخالفین ۳ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۰
آوو کادو


اعتراف می‌کنم بسیار لذت بخش است که تو برایم اول و آخر و ظاهر و باطنِ زندگی و حقیقتی. تو تنها وجودی هستی که در تنهایی‌ام، کنارت می‌نشینم، خودِ تنها و تاریک‌ام را ورق می‌زنم، می‌خوانم، سبک می‌شوم و با انرژی بی نظیر، به آسمان پرواز می‌کنم... شُکر که هستی...
"پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم، و شکر مرا گوئید و کفران (در برابر نعمتها) نکنید." *

عنوان: حافظ
*سوره البقرة/آیه 152

عکس: آووکادو/ 1391.9.23

۲۷ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۳ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۴۰
آوو کادو


در سفرهایم به طبیعتِ ایران، همیشه شیفته ی دخترانی می شوم که قدرت و صلابت در نگاهشان موج می زند... دخترِ روستایی، نمادِ پاکی، سادگی و برابری خواھی است. دخترانی کە بدون هیچ هیاهویی، شانه به شانه ی مردان برایِ زندگیِ انسانیِ خود کار می‌کنند و می‌جنگند. دخترانی که علیرغم حذف و تحقیر اجتماعِ شهری، زیبایی خودشان را با پول و طلا عوض نمی کنند. دخترانی که شعر نمی گویند اما نثرِ روان زندگی هستند. گاهی فکر می کنم دختران روستا، از ابتدا مادر به دنیا می آیند و مادر از دنیا می روند؛ مادرِ نوابغ جهان... دخترانِ روستایی معنی واژه های استقامت و ایثارگری هستند.
+کسانی که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت به خرج دادند نه ترسی برای آنهاست و نه اندوهگین می شوند.*
*سوره الأحقاف/آیه 13
عکس: آووکادو/روستای ورکانه-همدان/ 1392.2.6

۳۶ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۳ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۰
آوو کادو

مطمئنا اغلب اوقات اتفاق افتاده که خواسته ای را در دلتان پرورش دهید و با اصرار و یا گاهی فقط با یک نگاهِ ساده، با دیگران مطرح کنید. تا می‌توانید هنگامِ خواستن نترسید ولی همیشه از کسی بخواهید که قدرتِ مطلقِ هستی است. شاید روزهایی داشته اید که خواستن‌هایتان را قورت داده اید از ترس اینکه بخواهید و نشود. ترجیح می‌دهید در هوا بمانید بین شدن و نشدن، ولی این اشتباهِ محض است. مگر خداوند با صراحت به شما نگفته که: هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى‏کنم، پس [آنان] باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند [و به مقصد برسند].*
عنوان: مولانا
*
سوره البقرة/آیه 186
۳۴ نظر موافقین ۲۱ مخالفین ۲ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۰
آوو کادو

در تاریکیِ سکوتِ ذهنم، بارِ سنگینِ تشویش، همچون هیولایی بر تنم می‌پیچد و سینه ام را چنگ و دندان می‌اندازد. همه باید بدانند چقدر مهربان هستی. چون با یادت، سکوتِ ذهنم درهم شکست و هیولا بی‌درنگ فرار کرد... آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرامش می‌یابد*

عنوان: مولانا
*
سوره الرعد/آیه 28
عکس:میلاد وندایی/مسجد علی (ع)/اصفهان

۲۸ نظر موافقین ۲۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۹
آوو کادو

در رویایی به دنبالِ رنگ خدا بودم. از دریا گذشتم و وارد جنگلی متراکم شدم. داشتم می دویدم که پایم به یک سنگ برخورد و ناگهان از جسمم جدا شدم... در حالیکه بدنم کمی آن طرف تر، روی برگ های خشک جنگل افتاده بود. چشمانم نیمه باز بود. دستی بر چشمایم کشیدم و آنها را بستم. کمی افسوس خوردم برای این اواخر که چقدر لاغر شده بودم. جسم را رها کردم و به راه افتادم. نوری را در چند صد متری خودم می دیدم. دنبالش رفتم تا به آن برسم. وقتی به آنجا رسیدم، رنگین کمانی پلکانی را دیدم که آسمان را به جنگل وصل کرده بود، شروع به بالا رفتن کردم... اینقدر بالا رفتم که دیگر وزن خودم را حس نمی کردم... به جایی پر نور و رنگ رسیدم... انگار دورم یک اِل ای دی ساخته اند که هر طرف میچرخیدم، تصویرش پخش میشد... همه نگاهم معطوف به گذشته شد. انگار تمام زندگیم را در آن صفحه ی مدورِ جادویی مرور کردم. از شکم مادرم خارج شدم... کودکی و معصومیتم چقدر شور انگیز بود...خنده ها و گریه های نوجوانیم یکباره جلو چشمانم ظاهر شدند. گناهانم چه خجالت بار بود... لحظه به لحظه زندگیم همچون فیلمِ باکیفیتی به سرعت از جلو چشمانم می گذشت. انگار که جلو تلویزیون نشسته باشم خواستم قسمتی از آن را نگه دارم. نشد. بُغض گلویم را تند می فشرد... خدا را صدا زدم... ناگهان صدایی عجیب طنین انداز شد... صدایی نامفهوم اما آشنا... شبیه ضربان قلب که از یک بلندگو پخش شود... صفحه ی اطرافم قرمز شد... از صدا و قرمزی ترسیدم... چشمانم را بستم... صدا به تدریج کمتر می شد... چشمانم را باز کردم... روی برگ ها خوابیده بودم و نور از لای برگ های درختان به چشمانم می تابید... صدای قلبم... صدای خدا... رنگ خدا... یادم آمد...و ما از شاهرگ (او) به او (انسان) نزدیکتریم*.
*سوره ق/آیه 16

عکس: آووکادو/1394.10.8
عنوان: به پیشنهاد یک مهندس خوشبخت

۳۳ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۶
آوو کادو