اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱۸۸ مطلب با موضوع «اعترافات آووکادو» ثبت شده است


نشسته ام پشت میز و مقدار زیادی کار روی آن تلنبار شده... گوشی را برمیدارد و شماره ام را لمس می کند و می خواهد سریعاً نام کتابی بگویم تا بخرد. بدونِ فکر نام کتابی را می گویم؛ راضی نمی شود؛ می گوید برو و یک صفحه اش را برایم بخوان! از کتابخانه بیرونش می کشم و صفحه ای خودش را باز می کند! انگار که تا خورده باشد! برایش می خوانم. چیزی نمی گوید؛ چیزی نمی گویم...

۲۶ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۴۵
آوو کادو

به هر حال زندگی خیلی چیز معرکه ای نیست، و ذهنی که هر چه داشته باشد برای او کم است...

*مرا با کسی که او را تنها آفریدم واگذار! (۱۱) همان کس که برای او مال گسترده‏ ای قرار دادم. (۱۲) و فرزندانی که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند. (۱۳) و وسائل زندگی را از هر نظر برای وی فراهم ساختم. (۱۴) باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم! (۱۵)

*سوره المدثر

موافقین ۳۹ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۵
آوو کادو


سلام و درود بر دوستِ ناشناسی که نظرات خصوصی و بی نام و نشانت مکرراً به دست این درخت می رسد. اگر از احوالات اینجانب خواسته باشی ملالی نیست جز دوری شما. چند روزی است که در جنگلی مستقر شده ام؛ بر تنه ی خودم تبر می زنم و با چوبِ آن آتشی می افروزم و چایِ آلبالو و چایِ آتشی آماده ساخته و همراه با درختِ آلبالو می نوشیم... مگر زندگی چند روز است...؟

۲۵ نظر موافقین ۳۵ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۰
آوو کادو


خیلی وقت است که از همه چیز می گذرد، شاید 70 سال شاید هم 95 سال می گذرد از آخرین باری که به کتابفروشی یا سینما رفتم؛ یا آخرین باری که اعترافی را در اینجا تایپ کردم؛ یا آخرین باری که مویی را نوازش کردم؛ یا آخرین باری که عاشق بودم... امروز از کتابفروشی شروع کردم و کتابی که من را انتخاب کرد! برایم شگفت انگیز بود که در سالگرد کیارستمی، کتابِ "خانه ای با شیروانی قرمز" مرا انتخاب کند...

+صرفاً به دلیل شروع فصل دوم سریال شهرزاد، یادِ این اعتراف در من زنده شد...

۲۴ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۱۵
آوو کادو


وقتی چنین آبِ روانی هست و کنارش جاده ای سنگ فرش شده ساخته اند و خورشید که به غروب نزدیک شده، عشوه گری می کند و از پشت ابر های پَرپَر شده نوربازی می کند... چرا دستان تو نیست...؟!
بی خیال شو آووکادو... تو اصلا عاشق نبودی! همین ها که هستند فوق العاده اند... دستی مهربان تر و محکم تر و قوی تر در راه است...

عنوان: صائب تبریزی

عکس: آووکادو 1396/3/8


+دوست عزیزی لطف کردند و تصویر را روتوش نمودند، شما هم ببینید [کلیک]
۲۹ نظر موافقین ۲۵ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۶
آوو کادو

وقتی همه چیز دست به دست هم می دهند که مصاحبه دکتری داشته باشی و روز قبلش تمام وقت کلاس داشته باشی و ماشین خراب باشد و شبانه مجبور به سفر با اتوبوس باشی و باز هم مجبور به دیدن فیلم پُرفروشی باشی که مسخره ترین و تکراری ترین داستان عالم را به نمایش می گذارد... واقعا این فیلم آبروی فیلم های هندی را هم برده بود! درک نمی کنم این همه هزینه و وقت برای همچین فیلمنامه ای...

+پسرعمه زا می توانست بهتر از بنیامین ایفای نقش کند!

۴۴ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
آوو کادو

ظهر/ هوای داغ/ آفتابِ عمود/ دوست دارم کسی زیر سایه ام بنشیند/ دختری از دور می آید/ با دامنِ کوتاهِ خال دار/ کتابی در دستانش/ زیر سایه ام می نشیند/ کتاب را باز می کند و شروع می کند به زمزمه/ خوشحال می شوم/ اندکی بعد/ موریانه ها سرو کله شان پیدا می شود/ به سایه ام حمله می کنند/ دختر بلند می شود/ دامنش را از شر موریانه ها می تکاند/ پناه می بَرَد به چنارِ همسایه/ چنار خوشبوی ناشنوا/ موریانه به سایه دَرد دارد اما به چوب، نه...

موافقین ۳۹ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۰
آوو کادو


دیروز خیلی اتفاقات برای اولین بار پیش آمد. اولین بار بود که با بلاگرهای مجازی، به طور حقیقی آشنا شدم. اولین بار بود که فهمیدم در اولین روز آشنایی می توان صمیمی بود (معجزه ی بلاگر بودن). اولین بار بود که فهمیدم یک انسان می تواند بمبِ انرژی باشد. اولین بار بود با کسانی که تازه آشنا شده بودم، خندیدم... اولین تجربه ای که هیچوقت فراموش نخواهد شد... مگر می شود کسی را فراموش کنم که برایم نقاشی های چهلستون را تفسیر می کند و در هشت بهشت آواز (ای همه گل های از سرما کبود) می خواند و از دامن زنان شاه می گوید؟ یا مگر می توان کسی که مرا کلاه دوز صدا می کند را فراموش کنم؟ شاید مسمومیت جیوه را در رفتارم دیده بود! هیچ وقت یک قرار وبلاگی را رَد نکنید چون مطمئناً نمیتوان از پشت شیشه های مجازی فهمید که  witch چقدر پر انرژی، شوخ طبع، شجاع، خوش قلب و جنسش بدون خُرده شیشه است... و نمیتوان فهمید آلیس (خانم دکتر) چقدر آرام، مهربان و خنده رو است و یک دنیا راز را در ذهنش حمل می کند...
عکس: 96/2/24 - چالش witch برای من و آلیس - ما باید حدس می زدیم که عکسِ درونِ دوربین، کجای اصفهان است!!!

۲۴ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۲۵
آوو کادو


در کتابی می خواندم که انسان ها تا زمانی که خواب هستند و رویا می بینند، نمیتوانند بفهمند که در خواب به سر می برند و آنچه می بینند رویاست! و هنگامی به این راز پی می برند که بیدار شوند و به هوشیاری برسند... شاید اتفاقاتی که هر روز برای ما پیش می آید، رخداد هایی باشد که در خوابی عمیق به نام زندگانی می بینیم! بعضی از زندگانی ها کابوس؛ بعضی رویای شیرین کودکی که عروسکش را در آغوش کشیده و بعضی دیگر هم خوابی همراه با ارضای امیال شیطانی... بالاخره همه از خواب بیدار می شویم... شخصاً امیدوارم وقتی که از خواب پریدم، آغوش مهربانی فوراً آرامم کند و نزدیکِ گوشم بگوید: هیییش... آروم باش... هرچه دیدی خواب بود...!
شما فکر می کنید چگونه بیدار می شوید و با چه مواجه خواهید شد؟
متن: بخشی از یک نمایشنامه که امروز آن را آغاز کردم...
عکس: witch

۱۹ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۱ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۲۰
آوو کادو

همیشه قبل از این که عاشق شوید، فرد مورد نظرتان را به خوبی بشناسید و سعی کنید تمام زوایای شخصیتی او را کشف کنید. مطمئناً اگر از همان اول دُم به تَله بدهید و عاشقش شوید، هیچوقت او را نخواهید شناخت... اگر هم روزی تصمیم بگیرد شما را ترک کند، راهی برای نگه داشتنش پیدا نخواهید کرد چون هیچ چیز از او نمیدانید...

موافقین ۴۵ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۰۰
آوو کادو