من روی ابرها میخوابم، اگر تو باشی...
آرزو دارم یکی از شب های آذر باشد، صدای باد و باران خزیده باشد در اتاق. دوش گرفته باشی با آب داغ، موهای نم دارَت را ریخته باشی روی شانه هایت و کمی اش را هم ریخته باشی کنار صورتت. گونه ات گل انداخته باشد، ساده باشی، بی هیچ آرایشی. گردنت و لباست بوی خوبی می دهند. لبخندی بزنی، بعد داخل اتاق دیگری شوی، من پشت در منتظر باشم و راهم ندهی. از پشت در باتو حرف بزنم، یک در میان جواب بدهی... بیرون که می آیی غافلگیر شوم. شبیه زنهای سینمای کلاسیک شوی که از هر سمت و سو نگاهشان کنی زیبا، جذاب و دلپذیرند. زنی مربوط به سال های سیاه و سفید که موهایش را جمع کرده پشت سرش، زنی میان اندام با لبخندی دلربا و دستهایی مهربان. زنی که عاشق شب های بارانی است. روی مبل لم دهیم، اِبی با صدای کم برایمان بخواند. با صدای هر آذرخش کمی تکان بخوری. مرا محکم تر در آغوش بگیری و من دعا کنم که باران و طوفان تمام نشود حتی اگه فردا صبح شهرم را سیل برده باشد... میدانم امشب شهرم را از بالای ابر ها خواهم دید...
+عکس:بارش بر شهر از دید هواپیما
+بشنوید: ابراهیم حامدی/نازی ناز کن