اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اعترافات» ثبت شده است

می خواهم از تمام دوستانی که هدایای پر مهر و زیبایی را برای من تدارک دیدند، سپاسگزار و قدردان باشم. دوستانی که مجازی هستند اما گاهی از حقیقی ها مهربان تر می شوند. حقیقتا از این مقدار عشق، ذوق، حسِ خوب و مهربانی شگفت زده شدم و دلم می خواهد تک تک شما عزیزان را ببوسم و در عروسی هایتان جبران کنم...
درباره ی انتخاب بهترین هدیه که قول داده بودم با مشکل مواجه شدم و واقعا نمی توانم یکی را انتخاب کنم و بقیه را کنار بگذارم؛ چون همه ی هدیه ها در نوع خودشان فوق العاده هستند... پیشنهاد شما چیست؟!
+این آهنگ تقدیم به شما... بشنوید:

دریافت

۳۸ نظر موافقین ۲۴ مخالفین ۳ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۱۰
آوو کادو

دیشب را با یارِ مهربانی گذراندم. این همراهی و ساعت ها قدم زدن و خاطره بازیِ دو نفره در خیابان های شهر، حسِ آرامش را به من هدیه داد. امیدبخش ترین وقایع زندگی در همین قدم زدن ها و گفتگوهای دوستانه شکل می گیرد و در ذهن آدمی رسوب می کند... شام را در رستورانی شیک صرف کردیم و صاحب رستوران از عشقِ عمیق ما شگفت زده شده بود و حاضر نشد پولی از ما دریافت کند... بعد از شام، نشستن در پارک، زیرِ درختِ گیلاس، رویایی ترین منظره ی شب را رقم زد... بستنیِ زعفرانیِ نیمه شب هم آنقدر گرم و خوشمزه بود که از دهان جذب می شد نه معده... رانندگی در اتوبان های خلوت در بامداد، لذت بی مثالی داشت، مخصوصا وقتی ابی می خواند و یارم همراه با آن زمزمه می کرد... نزدیکِ صبح هم کنارِ اتوبان، روی صندلی های ناراحتِ ماشین، راحت و آسوده دستِ یار را گرفتم و خوابیدم ...
... امروز صبح، زود بیدار شدم، چون شبِ گذشته زود خوابیده بودم!

+بشنوید

دریافت

۴۰ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۴ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۵
آوو کادو

تاکنون پیش نیامده که یک کتاب بنویسم و در صفحه اول، تقدیمش کنم به کسی که دوست می دارم. پیش نیامده که شاعر شوم و تمام شعرهایم به معشوقم ختم شوند. پیش نیامده که قله‌ای یا تپه‌ای را فتح کنم و پرچم شهرم را بر فرازش نصب کنم... اما خوشحالم که می توانم یک سالگیِ دومین وبلاگم (اعترافات یک درخت) را جشن بگیرم! به مناسبت این جشن از تمامی دوستانِ عزیزم درخواست می کنم که چند خطی را با عنوانِ "درباره ی آووکادو" بنویسند، در وبلاگ خودشان منتشر کنند و لینک آن هدیه را برای من کامنت بگذارند...
برای مشاهده ی هدیه های زیبای من، به بخش "هدایای تولد آووکادو" در منوی بلاگ مراجعه کنید.
+عکس: کیک آووکادویی :-)
+درآینده ی نزدیک بهترین و دلنشین ترین هدیه ی شما، انتخاب و با نام نویسنده، در همین وبلاگ منتشر می شود.
+توجه کنید که تا ساعت 10 شب 29ام بهمن ماه فرصت دارید که پستِ "درباره ی آووکادو" را منتشر کنید و لینک آن را برای من ارسال کنید!
+لطفا دوستانتان را از این چالش مطلع کنید.
+منتظر خواندنِ خودم از قلمِ شما هستم:-)
۷۷ نظر موافقین ۳۱ مخالفین ۳ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۵
آوو کادو


اعتراف می‌کنم بسیار لذت بخش است که تو برایم اول و آخر و ظاهر و باطنِ زندگی و حقیقتی. تو تنها وجودی هستی که در تنهایی‌ام، کنارت می‌نشینم، خودِ تنها و تاریک‌ام را ورق می‌زنم، می‌خوانم، سبک می‌شوم و با انرژی بی نظیر، به آسمان پرواز می‌کنم... شُکر که هستی...
"پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم، و شکر مرا گوئید و کفران (در برابر نعمتها) نکنید." *

عنوان: حافظ
*سوره البقرة/آیه 152

عکس: آووکادو/ 1391.9.23

۲۷ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۳ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۴۰
آوو کادو

امسال با سینما قهر بودم و بر خلاف گذشته، هیچ فیلمی از جشنواره (فجر) را ندیدم... با خودم فکر می کردم ممکن است در سینما آدم‌ِ دوست‌داشتنی‌ام را گم کنم و بعد هرچه صدایش کنم، هرچه صندلی ها و پرده‌ها را دست بکشم، خنده های یواشکی‌ اش پیدا نشود. امروز با حالتی سنگین و بی‌حوصله خودم را از پلّه ها بالا کشیدم، به دفتر که رسیدم، خانم "س" شیرینی تعارف کرد؛ توجهی به او نداشتم... خاطراتت تشریف آورده بودند... تو جیغ میزنی و من دستهایم را به نشانه‌ی تسلیم بالامی‌آورم و خیره می‌شوم توی چشمهایت و آن خنده‌ی شیطنت‌بارت که مثل همیشه بود... یا آن روز که بر لبه کاناپه دست راستم را تکیه دادم و با خودم فکر کردم کاش چال گونه هایش را از من نگیرد، یادم هست دست کشیدم بر گونه و لبهایم، انگار می‌خواستم زیر لب چیزی بگویم... یا آن روز که از پلّه های آن قلعه دویدیم و بالا رفتیم... پلّه ها خطرناک اند. اکثر پلّه ها هیچ دستاویزی ندارند. پلّه های بی‌نَرده... همیشه میگفتی که ذهنت نَرده ندارد...
عکس: آووکادو/لرستان-قلعه فلک الافلاک/ 1392.2.21

دریافت

۳۹ نظر موافقین ۲۰ مخالفین ۴ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۵
آوو کادو


در سفرهایم به طبیعتِ ایران، همیشه شیفته ی دخترانی می شوم که قدرت و صلابت در نگاهشان موج می زند... دخترِ روستایی، نمادِ پاکی، سادگی و برابری خواھی است. دخترانی کە بدون هیچ هیاهویی، شانه به شانه ی مردان برایِ زندگیِ انسانیِ خود کار می‌کنند و می‌جنگند. دخترانی که علیرغم حذف و تحقیر اجتماعِ شهری، زیبایی خودشان را با پول و طلا عوض نمی کنند. دخترانی که شعر نمی گویند اما نثرِ روان زندگی هستند. گاهی فکر می کنم دختران روستا، از ابتدا مادر به دنیا می آیند و مادر از دنیا می روند؛ مادرِ نوابغ جهان... دخترانِ روستایی معنی واژه های استقامت و ایثارگری هستند.
+کسانی که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت به خرج دادند نه ترسی برای آنهاست و نه اندوهگین می شوند.*
*سوره الأحقاف/آیه 13
عکس: آووکادو/روستای ورکانه-همدان/ 1392.2.6

۳۶ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۳ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۰
آوو کادو

دیروز در مراسمی رسمی نشسته بودم و درد ناشی از نشستنِ زیاد امانم را بریده بود! برای لحظاتی حس کردم که یقه ی بسته و کراوات، فشار ناخوشایندی به گردنم وارد می کنند. در این فکر بودم که به چه بهانه ای مجلس را ترک کنم و به پناه گاهم برگردم... از دور آشنایی قدیمی را دیدم، چشمانم را تنگ کردم؛ در یک لحظه تمام خاطرات نوجوانی ام با این دوست را مرور کردم... نزدیک شد و احوال پرسی نیمه سردی بین ما شکل گرفت... یک لحظه به صورتش خیره شدم و یک عکسِ ذهنی از آن گرفتم... از دیروز به این می اندیشم که این موهای سفیدِ لعنتی کی خودش را به شقیقه‌اش رسانده؟ کدام غمِ ناگهانی در بی خبریِ من، در دلش ریخته که گَرد اندوه نشسته میان سیاهی دلپذیر موهایش؟ 

۳۹ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۳ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۵
آوو کادو


دلم میخواهد اردیبهشت باشد... آفتاب از لای درختان رد شده باشد روی چمن ها. همان مانتو آبی رنگ ات تنت باشد، کمی از موهایت را ریخته باشی کنار صورتت. آرام زیرِ گوشم بگویی که دلت می خواهد ناهار را روی چمن ها بخوریم نه صندلی رستوران...
عکس: آووکادو/ 1393.2.19

۴۸ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۳ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۷
آوو کادو
امروز به این نتیجه رسیدم که ما پنجره هایی بودیم در دیواری سخت، حتی معمار ما را با زاویه ای کار گذاشته بود که همدیگر را نبینیم مگر در آینه؛ قطعا معمار بهتر از پنجره ها نور را می شناسد...
عکس: آووکادو/پل خواجو-اصفهان/ 1393.8.29
+بشنوید
دریافت
۳۱ نظر موافقین ۲۰ مخالفین ۴ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۵
آوو کادو

عکسِ بالا تنها یک جفت اسنک ساده نیست. این اسنک ها کپسول دوران اند؛ یک دفترچه ی خاطراتِ دانشجویی. هر بار که به آنها نگاه می کنم می توانم ساعت ها، انبوهی از خاطرات خوبِ دانشجو بودنم را مرور کُنم. دورانی که بعد از ساعت ها پیاده روی، انرژی از دست رفته را از این اسنک های داغ و تازه پس می گرفتیم. اکنون این خاطراتِ خوب مأمور قتلم شده اند. خاطرات بد از یاد می روند، خاطرات خوب ماندگارند. می مانند و می کُشند... دیروز جوابِ نهایی پذیرش را گرفتم و احتمالا سال بعد باز هم دانشجو شوم اما شرط می بندم آنجا دیگر از این نوع خاطرات تولید نخواهد شد...
عکس: آووکادو/ 1393.7.3
عنوان:هوشنگ ابتهاج
+بشنوید

دریافت

۴۰ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۳ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۵
آوو کادو