اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اعترافات» ثبت شده است


بعضی عکس ها دارای پیامی ویژه است و گاهی اوقات این عکس است که بیش از کلام حامل امری مهم است و در نگاه اول می توان به نوعی با آن ارتباط پیدا کرد و حتی برای لحظه ای عاشقِ عکس و شخصیت های درونش شد. اما گاهی این عکس های پیام دار باعث برانگیخته شدن احساسات برخی چهره ها می شوند؛ که اگر این عکس از ایران اخذ شده باشد، حساب فرد احساساتی شده با شخص آقای امید کردستانی می باشد! کاش این خواننده ی عزیز لبنانی قبل از این حرکت نابخردانه با فرناندا لیما (مجری برزیلی) و یا حداقل لیونل مسی مشورت کرده بود و از سطح بالای شعور و فرهنگ آن یازده میلیون مطلع میشد!

+در این مملکت برای حفظ آبروی ملت لازم است ابتدا تستِ شعور گرفته شود، سپس اجازه ی خرید اسمارت فون به هر شخصی داده شود...
+یکی نیست به مردم فرهیخته ی ایران بگوید که مشکل ازدواج جوانان خودتان را حل کنید و زیرآب جوانان خودتان را نزنید و سنگ جلوی پایشان نیندازید...!! قطعا خواننده ی لبنانی می تواند به تنهایی شوهر پیدا کند!
+لینکِ رخداد برای دوستان بی اطلاع :-)

۳۳ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۱ ۱۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۸
آوو کادو
صبحِ جمعه است. چشمانم را باز میکنم. تو در تخت نیستی اما بوی قهوه در خانه پیچیده... کمی فکر می کنم... چیزی از دیشب در ذهنم نیست... ناگهان در قابِ در ظاهر می شوی. با یک لباس خوابِ کوتاهِ سفید و ساق پاهایی که از لباس سفیدتر است. می آیی کنارم و روی تخت لَم می دهی؛ در حالیکه پتو را از رویم کنار می دهی، دستت را روی سینه ام می کِشی... و ناگهان از رویا دور می شوم. به خودم می آیم. به سراغ پنجره ام می روم به دور دست خیره می شوم... هواپیمایی با ردِ سفید بر سینه ی آسمان می خَزَد... نمیدانم می خواهد به قلب چه کسی حمله کند...!
عنوان: منوچهری
۳۳ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۲
آوو کادو

برف قابل قبولی روی زمین نشسته. نزدیک های غروب است. از خودم دلگیرم. امروز برای دومین روز است که از خانه بیرون نرفته ام. درست مثل یک مقصر! مقصری که ممکن است او را به  محبسی ابدی بسپارند. از فرط بی حوصلگی کتابی را از لای کتاب ها بیرون می کشم. بگذار تکه ای از متن را برایتان بازگو کنم: "به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن می‌کنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند...به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی...تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند دوری کنی...تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی، اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی. امروز زندگی را آغاز کن!...امروز مخاطره کن!...امروز کاری کن!..نگذار که به آرامی بمیری! شادی را فراموش نکن!"*
شعر که تمام می شود حوصله ام از خواندن سَر می رود. خودم را به پنجره می رسانم. آن را باز و کمی برفِ لبه اش را با انگشتانم جابه جا میکنم... زیرِ پنجره دختر و پسر جوانی مشغول برف بازی اند... انگار تازگی ها به طبقه دوم آپارتمان روبه رویم نقل مکان کرده اند. چند باری دیده بودمشان. خیلی دقت نکرده بودم... اما حالا برقِ نگاهشان اجازه ی دقت نکردن، نمی دهد...
*هوا را از من بگیر خنده ات را نه/پابلو نرودا/احمد پوری/نشر چشمه

۲۷ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۴
آوو کادو

وقتی ناامید می شوم، ناامیدی ام را در بی فروغی نگاهم می خوانی و می بینی. آسمان، پلِ من به توست. امیدبخش ترین وقایع زندگی در بین روابط آسمانی دست یافتنی است. وقتی در آغوشت هستم، حضورت پنجره ایست در حصار وجودم و از همین پنجره است که می توانم افق های دوردست را ببینم. این افق ها برای من خیزی به سوی آینده است. گشودن درها و پنجره های امید است...
عنوان: مولانا
تصویر: وبلاگ آیه گرافی

۲۴ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۴
آوو کادو
تمام مدت کلاسِ جبرانیِ امروز، دختر و پسری با تکه ای کاغذ نامه نگاری می کردند... با وجود تمام بد اخلاقی ام سر کلاس، چیزی به آنها نگفتم! حتی می خواستم به آنها بگویم که راحت باشند و کاغذ را از من پنهان نکنند اما بهتر بود ذوقِ کار برایشان باقی بماند. بعد از کلاس از جای نامعلومی سر درآوردم... کاغذ سفید نداشتم؛ پشت برگه ی حضور و غیاب برایت نامه نوشتم: تو اینجا نیستی هوا سرد است. خانه ای که پناهم در دل جنگل است. هر چه بود تمام شد. خواب عمیقی بر چشمهایم سنگینی می کند. اما اگر خواستی سراغم را بگیری به خانه ام، بیا. من اینجایم، در قلب جنگل... فقط یادت باشد که هنگام آمدن احتیاط کنی. آدم ها گرگ شده اند. می ترسم تو را هم تکه تکه کنند!
عکس از Timothy Borkowski
+بشنوید
دریافت
۳۸ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۸
آوو کادو

دیدن 2 ساعته ی تو، آن هم در پارکِ کنارِ فرودگاه خیلی لذت بخش نیست... امروز وقتی با تو بودم بیشتر احساس سرما می کردم تا عشق! یقه ی پالتوی بلندِ جدیدم را بالا دادم و به گردنم چسباندم اما گرمایش به اندازه ی نَفَس تو نبود... چاره اى جز پذیرفتن نیست؛ وقتى که قرار است تمام اتفاقات جهان دست به دست هم دهند تا تو سُر بخورى در دهان مبهم سرنوشت، خودم دستانم را از پشت به کمرت می چسبانم موهایت را می بوسم و تو را هُل می دهم...! مراقب کفش هایت باش...
+بشنوید

دریافت

۳۸ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۱ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۵
آوو کادو