اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اعترافات» ثبت شده است


صبحِ جمعه انگار هوا حجم بیشتری دارد. پنجره را باز می‌کنم و فنجانِ قهوه را روی لبه آن می‌گذارم. باد خنکی صورتم را نوازش می‌کند. بوی قهوه، قاصدکی را به سمت پنجره می‌کشاند. کنارِ دستم فرود می آید، به او تعارف می‌کنم که مقداری قهوه مهمانم باشد. تشکر می‌کند و می‌گوید که بوی آن برایش کافیست. نگاهش می‌کنم و برای او یک بیت شعر می‌خوانم؛ با یک بیتِ زیباتر پاسخم را می‌دهد. لبخند می‌زنم. ناگهان باد از راه می‌رسد و او را سوار می‌کند و می‌رود به پنجره ی بعدی تا شعر مرا آنجا بخواند...
+بد نیست قاصدک بودن را امتحان کنیم. هرکس مایل بود اعلام کند تا از پنجره اش وارد شوم و بیتی به او هدیه کنم. (پاسخ نظرات این پست همراه با یک بیت شعر می‌باشد)

عکس: آووکادو/  1396.8.5

۴۸ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۱:۲۰
آوو کادو


اتاق یخ زده؛ می‌خواهم بخوابم اما خوابم نمی‌بَرَد، رویم را برمی‌گردانم و غَلت می‌زنم میان خیال‌ها. روی صندلی، خیره شده به پنجره‌ی خشکِ اتاق و باد است که گاهی موهایش را چنگ می‌زند. خودش را با ماگِ نسکافه‌ی خوش بویی گرم می‌کند. چرا من نیستم؟ زود خودم را می‌سازم و پرت می‌کنم کنارش. شکل نمی‌گیرد تصویرم؛ زود می‌ریزم. نیستم تا نرمی سفیدِ گونه‌ها و دست‌هاش را ببوسم. زورم به خیالم نمی‌رسد...

۲۱ نظر موافقین ۲۴ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۶ ، ۱۸:۱۰
آوو کادو

باز هم خوب است که بعضی هایمان _فقط بعضی هایمان_ این روزها تمرین حسینی بودن می کنیم، شاید هم برای چند روز تظاهر به انسانیت را به نمایش می گذاریم. وای به حال آنان که تظاهرشان هم خالی از فرهنگ حسینی است. همان ها که روی طَبل و عَلَمشان می نویسند: شهر باید به من هیاتی عادت بکند/ برود هر که دلش خواست شکایت بکند.

+باز هم نشد...

موافقین ۲۹ مخالفین ۱ ۰۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۵۰
آوو کادو


1. کافه ای که پاتوق بود، بعد از یک ماه تعطیلی و تعمیرات، تغییر شکل داده و دیگر اصلا دنج نیست؛ صاحبش (که از دوستان هم هست) طوری به آنجا گند زده که خاطره ای از آنجا نمی توان به یاد آورد.

2. کافه جدیدی را پیدا کردم که چندان دنج نیست اما یک پنجره دارد که میزی به آن چسبیده و جان می دهد آنجا بنشینی و به خیابان و ماشین ها و رهگذران خیره شوی... مخصوصاً اگر زمستان باشد و هوا برفی باشد و قهوه داغ باشد و بتوان یقه ی پالتو را تا کنارِ گوش بالا آورد...

3. درحال بررسی مالی برای تاسیس یک کافه هستم... اما کجاست مِلک و پول...؟

عکس: آووکادو/  1396.6.10

۳۷ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۵۰
آوو کادو


نشسته ام پشت میز و مقدار زیادی کار روی آن تلنبار شده... گوشی را برمیدارد و شماره ام را لمس می کند و می خواهد سریعاً نام کتابی بگویم تا بخرد. بدونِ فکر نام کتابی را می گویم؛ راضی نمی شود؛ می گوید برو و یک صفحه اش را برایم بخوان! از کتابخانه بیرونش می کشم و صفحه ای خودش را باز می کند! انگار که تا خورده باشد! برایش می خوانم. چیزی نمی گوید؛ چیزی نمی گویم...

۲۶ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۴۵
آوو کادو

به هر حال زندگی خیلی چیز معرکه ای نیست، و ذهنی که هر چه داشته باشد برای او کم است...

*مرا با کسی که او را تنها آفریدم واگذار! (۱۱) همان کس که برای او مال گسترده‏ ای قرار دادم. (۱۲) و فرزندانی که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند. (۱۳) و وسائل زندگی را از هر نظر برای وی فراهم ساختم. (۱۴) باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم! (۱۵)

*سوره المدثر

موافقین ۳۹ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۵
آوو کادو


سلام و درود بر دوستِ ناشناسی که نظرات خصوصی و بی نام و نشانت مکرراً به دست این درخت می رسد. اگر از احوالات اینجانب خواسته باشی ملالی نیست جز دوری شما. چند روزی است که در جنگلی مستقر شده ام؛ بر تنه ی خودم تبر می زنم و با چوبِ آن آتشی می افروزم و چایِ آلبالو و چایِ آتشی آماده ساخته و همراه با درختِ آلبالو می نوشیم... مگر زندگی چند روز است...؟

۲۵ نظر موافقین ۳۵ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۰
آوو کادو


خیلی وقت است که از همه چیز می گذرد، شاید 70 سال شاید هم 95 سال می گذرد از آخرین باری که به کتابفروشی یا سینما رفتم؛ یا آخرین باری که اعترافی را در اینجا تایپ کردم؛ یا آخرین باری که مویی را نوازش کردم؛ یا آخرین باری که عاشق بودم... امروز از کتابفروشی شروع کردم و کتابی که من را انتخاب کرد! برایم شگفت انگیز بود که در سالگرد کیارستمی، کتابِ "خانه ای با شیروانی قرمز" مرا انتخاب کند...

+صرفاً به دلیل شروع فصل دوم سریال شهرزاد، یادِ این اعتراف در من زنده شد...

۲۴ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۱۵
آوو کادو


وقتی چنین آبِ روانی هست و کنارش جاده ای سنگ فرش شده ساخته اند و خورشید که به غروب نزدیک شده، عشوه گری می کند و از پشت ابر های پَرپَر شده نوربازی می کند... چرا دستان تو نیست...؟!
بی خیال شو آووکادو... تو اصلا عاشق نبودی! همین ها که هستند فوق العاده اند... دستی مهربان تر و محکم تر و قوی تر در راه است...

عنوان: صائب تبریزی

عکس: آووکادو 1396/3/8


+دوست عزیزی لطف کردند و تصویر را روتوش نمودند، شما هم ببینید [کلیک]
۲۹ نظر موافقین ۲۵ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۶
آوو کادو

وقتی همه چیز دست به دست هم می دهند که مصاحبه دکتری داشته باشی و روز قبلش تمام وقت کلاس داشته باشی و ماشین خراب باشد و شبانه مجبور به سفر با اتوبوس باشی و باز هم مجبور به دیدن فیلم پُرفروشی باشی که مسخره ترین و تکراری ترین داستان عالم را به نمایش می گذارد... واقعا این فیلم آبروی فیلم های هندی را هم برده بود! درک نمی کنم این همه هزینه و وقت برای همچین فیلمنامه ای...

+پسرعمه زا می توانست بهتر از بنیامین ایفای نقش کند!

۴۴ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
آوو کادو