اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱۸۸ مطلب با موضوع «اعترافات آووکادو» ثبت شده است


باران در دو روز گذشته، مرا به یاد باران های بندر انزلی در آن اردوی دانشجویی (شاید روزی برایتان تعریف کنم) می انداخت... بارانی یک دست که رحمت الهی را بدون تبعیض بین بندگان تقسیم می کرد. امروز باران تمام شد؛ بیرون زدم که هوای پس از باران را نفس بکشم و ریه هایم را پر کنم از عطر خاکِ خیس... قدم زدم و قدم زدم تا به طور اتفاقی، از مکانِ تصویرِ بالا سر در آوردم... ریه هایم برای روزها عطر و نفس ذخیره کرده اند. توصیه می کنم در این بهار از تنفس عطرِ خاک و گیاهان خود را بی بهره نسازید... آن ها به شما نزدیک هستند، گاهی نگاهی به اطراف بیندازید...

خداوند همان کسی است که بادها را می‏فرستد تا ابرهائی را به حرکت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد می‏ گستراند، و متراکم میسازد در این هنگام دانه‏ های باران را می‏بینی که از لابلای آن خارج می‏ شوند، هنگامی که این (باران حیات بخش) را به هر کس از بندگانش که بخواهد می رساند، خوشحال می‏ شوند.*

*سوره الروم/آیه 48

عکس: آووکادو/ 1395.1.10

۳۹ نظر موافقین ۲۵ مخالفین ۴ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۵۰
آوو کادو

قصد داشتم در ابتدا از فرهنگ و ادب و رسوم نوروزی برایتان بگویم اما حس کردم این کار در محضرِ دوستانِ متخصص و اهل قلم، دشوار است؛ پس بی مقدمه درخواستم را بازگو می کنم: لطفا بهترین عیدی که تا کنون دریافت کرده اید یا علاقه مند به دریافت آن از شخصی هستید، را برای دوستانتان بنویسید. اگر هم برایتان مقدور بود عکسی از آن تهیه کنید و ما را در تماشای آن شریک نمایید... پیشاپیش سپاس :-)

+منتظرِ بهترین عیدی های شما در بخشِ نظراتِ این پست و یا یک پست مستقل با عنوان "بهترین عیدی من" در وبلاگ خودتان هستم.

+این بحث راجع به عیدی های غیر نقدی شما می باشد.

۴۴ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۸ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۵
آوو کادو


روی صندلی جابه جا می شوم. کمی با پاپیونم بازی می کنم و به اطرافم نگاهی می اندازم. بی شک حدود هشتاد درصد شرکت کنندگان، در حالِ انجامِ حرکاتِ موزون هستند. چراغ ها را خاموش کرده اند و فقط چراغ های گردانِ رنگی روشن اند. چشمانم می چرخد تا آشنایی را پیدا کنم؛ یِلوسلاوا (همسر اوکراینی یکی از اقوام) را می بینم که با لباسی قرمز، تنها نشسته است. برای اولین بار است که به ایران سفر کرده و نگاهی پر از تعجب و غربت دارد. نمیدانم برای شما پیش آمده که در جشنِ ازدواجِ فامیل درجه دوم تان احساس غربت کنید؟ حتما پیش نیامده! ... باید بگویم در جشن های عروسی، من غریب هستم. فقط منتظر می شوم آهنگ آرامی از ابی، وقتِ شام یا خداحافظی مهمان ها پخش شود و من گوش کنم. چون لذت شنیدنِ ابی در بلندگو های سالن، بیشتر از صدای هندزفری است! ... دیشب من و یلوسلاوا غریب بودیم...

+هفته ی آینده هم دعوت هستیم... تعطیلاتِ پر عروسی امسال را به فال نیک می گیرم :-)

۳۵ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۸ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۰
آوو کادو


بالاخره لحظه ی اعتدال بهاری از راه رسید و نظمِ بزرگِ آسمانی بار دیگر خودش را به رُخ جهانیان کشید. زمین تکان های قبل از بیداری اش را آغاز کرده و چشم های خود را نیمه باز نگه داشته است. به دوستِ قدیمیِ خود، آسمان، نگاهی کوچک می اندازد و گاهی سرفه های خشکی می زند... بیایید امسال به خودمان قول بدهیم که هر طور شده، از هر کدام از راه هایی که همه حفظ هستیم، آسمان آبی را از زمین مهربانمان نگیریم... چشم زمین به آسمان است...
او کسی است که باران نافع را بعد از آنکه 
[مردم] نومید شدند فرود مى‏ آورد، و دامنه رحمت خویش را می ‏گستراند، و او ولی و حمید است.* 

+چهار فصل، دلتون شاد...

*سوره الشوری/آیه 28

عکس: آووکادو/ 1394.12.24

۳۰ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۵ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۰
آوو کادو


این روزهای شلوغ را طی می کنیم و پیش می رویم تا به بهار برسیم. بهار آنقدر مهم است که این تکاپوی عظیم و خودجوش را به راه انداخته است... بهار یعنی زنده کردنِ زمینِ مُرده... بهار یعنی تنوع رنگ ها... بهار یعنی نشانه، برای کسانی که می اندیشند...

آنچه را در زمین به رنگهاى گوناگون براى شما پدید آورد، بى ‏تردید در این [امور] براى مردمى که پند مى ‏گیرند نشانه ‏اى است.
سوره نحل/آیه 13
عکس: آووکادو/ 1394.12.22

۴۷ نظر موافقین ۲۸ مخالفین ۵ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۰
آوو کادو


خداروشکر که هفته ی گذشته، به خیر گذشت. هفته ای که هر روز، یازده ساعت را در جلسات تمرین گذراندم... امروز آزاد بودم... برای دلم در خیابان های شلوغِ شهر قدم زدم و به ویترین مغازه ها نگاه کردم؛ به مردم شهر نگاه کردم. در جستجوی بامبو، به گلخانه ای زیبا سر زدم و کاکتوس های زیبایش را پسندیدم، اما نخریدم... میترسم تیغ هایش به دست های منِ مسافر عادت کند و دوری ام برایش سخت باشد... می ترسم که آن چشم های زیبای تازه وارد، به منِ مسافر عادت کنند...
عکس: آووکادو/ امروز

۵۳ نظر موافقین ۲۸ مخالفین ۴ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۲۰
آوو کادو


با کمی تفکر می توان فهمید چه شبیه اند انسان ها و درخت ها... درخت ها روزی از یک بذر یا ساقه ی کوچک شروع می کنند؛ در دوران نهالی احتیاج به مراقبت و رسیدگی دارند. بعضی از درختان میوه دارند و بعضی سایه، بعضی هیچ کدام را ندارند اما همگی آنها به جایی متصل اند که اگر جدا شوند، میمیرند. مقصد تمام درختان آسمان است و به قدر توانایی و تلاش به آن دست می یابند. از همه مهم تر ... ریشه ی همه ی ما در خاک است...
+شاید روزی کتاب "درختان و انسان ها" را بنویسم!

عکس: آووکادو/کرمانشاه/ 1394.11.25

۴۵ نظر موافقین ۳۱ مخالفین ۲ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۵
آوو کادو


خشنودم چون خدایی دارم که "فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او می‏گوید:«موجود باش» آن نیز بلافاصله موجود می شود." *

+تو بگو... خشنودم چون خدایی دارم که....
+نظرات بدون تایید نشان داده می شوند.

*سوره یس/آیه 82

۵۷ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۳ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۰
آوو کادو


دیشب دچار بی خوابی شدیدی شده بودم. مدام در تخت جابه جا می شدم و همه ی فکرهای موجود در دنیا، به سراغم آمده بودند... فکر کردم به در راه بودن عروسی دختر دایی ام... به هدیه هایی که به تازگی از طرف عموجانم دریافت کرده ام... به دانشجویی که پیامک داده بود... به گزینه های هدیه برای یکی از دوستانم که سه شنبه تولدش است... به توانایی های بازیگر تازه وارد گروهمان... به این که چرا پنگوئن ها زانو ندارند... و از همه مهم تر به سفری که در پیش دارم... ساعت شش فرا رسید و ناگهان از تفکرات بیرون پریدم. احساس ضعف و گرسنگی داشتم. به تلافی دیشب، تصمیم گرفتم که خودم و اعضای خانواده را به یک صبحانه ی مخصوص دعوت کنم، بنابراین آماده شدم و بی صدا از خانه بیرون زدم و با 2 عدد نان سنگک داغ و تازه برگشتم. سپس املت تخصصی ام را با دقت و حوصله آماده کردم... بوی آن باعث بیدار شدن تدریجی اعضای خانواده شد...
عکس: آووکادو/ امروز

۶۴ نظر موافقین ۳۷ مخالفین ۳ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۰
آوو کادو


ساعت، دو و بیست و پنج دقیقه بامداد را نشان می دهد... روی تخت دراز می کشم و به این فکر میکنم که کمبود بعضی از آدمها در زندگی، مثل کمبود هواست برای کسی که به بیماری تنفسی مبتلا شده است...نفسم تنگ شده، کمی احساس سرما می کنم، پتو را دور خودم می پیچم. بعد از چند دقیقه، خواب سنگینی بر چشمهایم فشار می آورد. مثلِ همیشه بخاری خاموش است. احساس میکنم دیگر نمی توانم به دنیای زندگان برگردم. لعنت به این تخت که تو را در خود ندارد...

۳۲ نظر موافقین ۲۸ مخالفین ۲ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۰
آوو کادو