اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

امروز هوا ابری نبود، اما از آسمان، دلتنگی‌ می‌بارید. رفت، اما صدایش در چشمانم جا مانده است. اصوات، چشمانم را فشار می دهند. دستانش را دیدم، آهنگ رفتن داشتند، آنها را در هوا برایم تکان داد... سوار هواپیما* شد... دستان سردم را روی گوش هایم گذاشتم... انگار در سرم موتور ده ها هواپیما را روشن کرده بودند... صدای هواپیماها داشت گوشم را کَر می کرد... بالاخره پرواز کرد... ساعت‌ها در میانِ ابرهایِ هولناکِ آواره و سرگردان خواهد بود و بعد در سرزمینی دیگر، خودش را روی زمین می کشد و آسوده می شود. من خاموش و بی‌صدا بر می‌گردم، شاید دیگر هیچ وقت او را نبینم اما در عوض، چیزی در من جا ماند که با آن در خانه ام، جای خالی اش را تماشا خواهم کرد.
*شنبه 8:45 صبح/فرودگاه امام خمینی/پرواز تهران-فرانکفورت
+بشنوید

دریافت

۳۳ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۲ ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۷
آوو کادو


افلاطون می گه خداوند آدما رو کاملا گِرد آفرید، با چهار تا بازو و چهار تا پا و دو تا سر، و اونا با سرعت وحشتناکی این ور و اون ور قِل می خوردن. در واقع،مردم خیلی خوشحال بودن و قدرتمند، تا جایی که خدا از این وضع ناخشنود می شه و اونا رو از وسط نصف می کنه، با یه کم فرق، طوری که حالا هر کسی پی نیمه ی دیگه ش می گرده، عشق یعنی همین...
از مزرعه/جان آپدایک/سهیل سمی/انتشارات ققنوس

موافقین ۳۰ مخالفین ۲ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۹
آوو کادو

امروز صبح که چشانم را باز کردم، در فرودگاه بودم! او آمد و پرسه در شهر شروع شد... کفش هایمان به فحش دادن رسیده بودند از بس راه رفتیم و از گذشته ها گفتیم و گفتیم تا رسیدیم به آن نامه. نامه ای که ماه ها پیش برایم نوشته بود، اگرچه آن را باد خورد. از من می‌خواهد چیزی بنویسم... می ترسم که باد بیاید و ببرد. بادها بی رحمند. تا بخواهی چیزی را یادداشت کنی، از لای پنجره هم که شده وارد می شوند و می برند و می خورند. گاهی می ترسم که باد این صفحه را هم ببرد. باد‌ها گرسنه اند. چیزی برای خوردن ندارند. باد‌ها حتی آدم ها را می خورند! روسری ها را بر میدارند، موها را پریشان می کنند. دل ها را به گلو می رسانند. مانند 2 سال پیش در لویزان! او گفت باد موهایش را نوازش کرده اما من گفتم انگار موهایش را چنگ انداخت! فقط زورشان به خاطرات نمی رسد. کاش می دانستم باد چه در ذهنش می چرخاند...
۳۸ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۶
آوو کادو


همین امشب دلم می خواهد یکی باشد که بی خبر دستش را بگیرم و به سفر ببرم. یک جا نزدیکِ دریا؛ ولی جنگل باشد. کلبه ای کوچک هم در اختیارمان باشد. صبح ها موهایش را ببافم و او برایم از دغدغه هایش بگوید؛ ظهر ها ماهی و سیب زمینی را روی ذغال کباب کنیم؛ عصرهای سفر، بعد از شکستن هیزم برای شومینه، بروم روستای نزدیک و کمی نان تازه بخرم و او کنار پنیر و خیار و گوجه بگذارد و لقمه هایش بوی دستانش را بدهد. شب ها هم پیاده تا ساحل برویم و موقع برگشت خسته باشد! از ساحل تا کلبه او را کول کنم. اواخر شب، پیرهنِ آبی رنگش را به تن کند من جلوی شومینه پاهای خسته و یخ زده اش را ماساژ بدهم و او قصه گفتن بلد باشد. جایی می خواهم که تکنولوژی به آنجا نرسیده باشد، دوربین و موبایل و اینترنت و روزنامه نباشد. فقط صدای باد باشد و بوسه و پیاده‌روی. از همه ی این ها مهم تر! سرد باشد! تا بهانه ای شود مدام در آغوشش بگیرم...
+بشنوید

دریافت
۳۴ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۹
آوو کادو

در تاریکیِ سکوتِ ذهنم، بارِ سنگینِ تشویش، همچون هیولایی بر تنم می‌پیچد و سینه ام را چنگ و دندان می‌اندازد. همه باید بدانند چقدر مهربان هستی. چون با یادت، سکوتِ ذهنم درهم شکست و هیولا بی‌درنگ فرار کرد... آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرامش می‌یابد*

عنوان: مولانا
*
سوره الرعد/آیه 28
عکس:میلاد وندایی/مسجد علی (ع)/اصفهان

۲۸ نظر موافقین ۲۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۹
آوو کادو


انگار دوربینی آنجا نیست و کسی فیلمبرداری نمی کند. حتی عکس هم نمیگیرند... افراد درون عکس نگاهشان به یک سو متمرکز است. در همان حال مخاطب احساس می کند همه در فکری عمیق فرو رفته اند. شاید هم احساس نه، واقعیت است. واقعیتی که با دیدن بعضی عکس ها وارد سینمای کلاسیک می شوم و دست بر شانه های مارلون براندو می گذارم و حتی گاهی می توانم گونه های ماری مورفی را ببوسم! اگر کمی بیشتر تمرکز کنم می توانم قراری چهار نفره با بیلی وایدر، جَک لِمون و شِرلی مَک لاین داشته باشم و در کافه ای دنج آنها را ملاقات کنم...! من گاهی در این عکس ها زندگی می کنم...
ببینید +  و  +
عکس: The Wild One/1953

۳۰ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۳:۰۶
آوو کادو

در رویایی به دنبالِ رنگ خدا بودم. از دریا گذشتم و وارد جنگلی متراکم شدم. داشتم می دویدم که پایم به یک سنگ برخورد و ناگهان از جسمم جدا شدم... در حالیکه بدنم کمی آن طرف تر، روی برگ های خشک جنگل افتاده بود. چشمانم نیمه باز بود. دستی بر چشمایم کشیدم و آنها را بستم. کمی افسوس خوردم برای این اواخر که چقدر لاغر شده بودم. جسم را رها کردم و به راه افتادم. نوری را در چند صد متری خودم می دیدم. دنبالش رفتم تا به آن برسم. وقتی به آنجا رسیدم، رنگین کمانی پلکانی را دیدم که آسمان را به جنگل وصل کرده بود، شروع به بالا رفتن کردم... اینقدر بالا رفتم که دیگر وزن خودم را حس نمی کردم... به جایی پر نور و رنگ رسیدم... انگار دورم یک اِل ای دی ساخته اند که هر طرف میچرخیدم، تصویرش پخش میشد... همه نگاهم معطوف به گذشته شد. انگار تمام زندگیم را در آن صفحه ی مدورِ جادویی مرور کردم. از شکم مادرم خارج شدم... کودکی و معصومیتم چقدر شور انگیز بود...خنده ها و گریه های نوجوانیم یکباره جلو چشمانم ظاهر شدند. گناهانم چه خجالت بار بود... لحظه به لحظه زندگیم همچون فیلمِ باکیفیتی به سرعت از جلو چشمانم می گذشت. انگار که جلو تلویزیون نشسته باشم خواستم قسمتی از آن را نگه دارم. نشد. بُغض گلویم را تند می فشرد... خدا را صدا زدم... ناگهان صدایی عجیب طنین انداز شد... صدایی نامفهوم اما آشنا... شبیه ضربان قلب که از یک بلندگو پخش شود... صفحه ی اطرافم قرمز شد... از صدا و قرمزی ترسیدم... چشمانم را بستم... صدا به تدریج کمتر می شد... چشمانم را باز کردم... روی برگ ها خوابیده بودم و نور از لای برگ های درختان به چشمانم می تابید... صدای قلبم... صدای خدا... رنگ خدا... یادم آمد...و ما از شاهرگ (او) به او (انسان) نزدیکتریم*.
*سوره ق/آیه 16

عکس: آووکادو/1394.10.8
عنوان: به پیشنهاد یک مهندس خوشبخت

۳۳ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۶
آوو کادو


بعضی عکس ها دارای پیامی ویژه است و گاهی اوقات این عکس است که بیش از کلام حامل امری مهم است و در نگاه اول می توان به نوعی با آن ارتباط پیدا کرد و حتی برای لحظه ای عاشقِ عکس و شخصیت های درونش شد. اما گاهی این عکس های پیام دار باعث برانگیخته شدن احساسات برخی چهره ها می شوند؛ که اگر این عکس از ایران اخذ شده باشد، حساب فرد احساساتی شده با شخص آقای امید کردستانی می باشد! کاش این خواننده ی عزیز لبنانی قبل از این حرکت نابخردانه با فرناندا لیما (مجری برزیلی) و یا حداقل لیونل مسی مشورت کرده بود و از سطح بالای شعور و فرهنگ آن یازده میلیون مطلع میشد!

+در این مملکت برای حفظ آبروی ملت لازم است ابتدا تستِ شعور گرفته شود، سپس اجازه ی خرید اسمارت فون به هر شخصی داده شود...
+یکی نیست به مردم فرهیخته ی ایران بگوید که مشکل ازدواج جوانان خودتان را حل کنید و زیرآب جوانان خودتان را نزنید و سنگ جلوی پایشان نیندازید...!! قطعا خواننده ی لبنانی می تواند به تنهایی شوهر پیدا کند!
+لینکِ رخداد برای دوستان بی اطلاع :-)

۳۳ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۱ ۱۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۸
آوو کادو
صبحِ جمعه است. چشمانم را باز میکنم. تو در تخت نیستی اما بوی قهوه در خانه پیچیده... کمی فکر می کنم... چیزی از دیشب در ذهنم نیست... ناگهان در قابِ در ظاهر می شوی. با یک لباس خوابِ کوتاهِ سفید و ساق پاهایی که از لباس سفیدتر است. می آیی کنارم و روی تخت لَم می دهی؛ در حالیکه پتو را از رویم کنار می دهی، دستت را روی سینه ام می کِشی... و ناگهان از رویا دور می شوم. به خودم می آیم. به سراغ پنجره ام می روم به دور دست خیره می شوم... هواپیمایی با ردِ سفید بر سینه ی آسمان می خَزَد... نمیدانم می خواهد به قلب چه کسی حمله کند...!
عنوان: منوچهری
۳۳ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۲
آوو کادو

عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست ، معرفت است. عشق از آنرو هست، که نیست. پیدا نیست و حس میشود ، می شوراند ، منقلب میکند ، به رقص و شلنگ اندازی وا میدارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند ،دیوانه به صحرا...
جای خالی سلوچ/محمود دولت آبادی /نشر چشمه 

موافقین ۲۹ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۶
آوو کادو