اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

پریِ سورئالِ دریایی!

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ


آن قسمتِ ساحل، ساکت و آرام بود. از خانه های قدیمیِ آنجا فقط تعدادی بلوک در ماسه مانده بود و آب خودش را به دیواره ی خزه بسته ی بلوک های سیمانی می مالید. ساعت حدود 1 ظهر بود و آفتاب به طور عمود بر سرِ بدون کلاهم می تابید. دخترِ دمپایی صورتی از دور صدایم زد که برای ناهار به سوئیت بروم، دستی برایش تکان دادم و از جایم بلند نشدم... به سمت راست نگاهی انداختم و دختری چکمه پوش را دیدم. بلوز و شلوار سفید به تن داشت و به آرامی از دریا به ساحل می آمد؛ به خشکی رسید و در فاصله چهار متری من نشست؛ چکمه هایش را با دقتِ خاصی در آورد. پاهایش را کمی با دست ماساژ داد؛ موهایش را با کش بست و روی ماسه های داغ دراز کشید؛ انگار با دستش روی آسمان نقاشی می کشید. در یک لحظه متوجه حضور من شد و سلام کرد؛ جوابش را دادم... برایم توضیح داد که در کودکی با انگشت ابر های آسمان را نقاشی می کرده... حالا هم میخواسته ابری روی خورشید نقاشی کند که آفتاب کمتر پوستش را بسوزاند... از او خواستم ابری هم برای من بکشد! ابتدا با تعجب نگاهی به من انداخت و بعد از چند ثانیه لبخندی زد، نزدیکم آمد و دست به کار شد...! تابشِ خورشید کمتر شد برای دقایقی چشمانم سنگین شد و خوابم برد. با صدای دخترِ دمپایی صورتی بیدار شدم که برایم ناهار آورده بود...

موافقین ۱۸ مخالفین ۳ ۹۵/۰۴/۲۲
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۳۸)

۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۴ آبان دخت ...
قشنگ.

:)
پاسخ:
:-)
چه قشنگ ^_^
ابرِ واقعی شده یا شما خوابتون میومده :)) :|
پاسخ:
کلا هیچ چیز واقعی نبود! فراتر از واقعیت بود!! ;-)
 چه قشنگ :)
پاسخ:
:-)
میگفتین یه استانی هست به اسم خوزستان بنده خداها خیلی به نقاشیت احتیاج دارن برا کلشون ابر بکش .

پاسخ:
میتونه پیشنهاد جالبی براش باشه! :-)
عی بابا... شانسه آخه؟!
چرا همه ی چیز خوبا خواب میشه؟! =))
پاسخ:
خواب نبود!!
واقعیت هم نبود!!!
بلی متوجه ام  ... :))
پاسخ:
:-))
میزنه تو کار بیزینس اونوقت .

پاسخ:
آره احتمالا...
ابر هاش هم بعد از یه مدت بی کیفیت میشن!
هاهاها
چه جواب سیاسی ای دادین .

پاسخ:
;-)
۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۷ مترسک ‌‌
چه خواب بانمکی دیدی :))
پاسخ:
خواب نبود!
اما واقعیت هم نبود!!
۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۴ © زهـــ:)ــرا خســـروی
:) 
پاسخ:
:-)
۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۵ آفتابگردون ...
چقدر کوتاه ...
پاسخ:
...
در واقعیت که هیچ گاه به ایده آل هامان نمیرسیم و اگر برسیم، از این موارد کمیابند...
چرا در خیال هایمان هم نمی رسیم؟!
انگار چیزی را دیکته کرده اند به ما:
هرگز نرسیدن!!
):

+ خیلی زیبا بود
پاسخ:
به نظر من می رسیم اما شابد دیر..!

+سپاس :-)
۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۱ بلاگر کبیر ^_^
:)
پاسخ:
:-)
۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۳ گمـــــــشده :)
ننوشتین عکس فوتو بای آووکادو
پاسخ:
آخه عکس از خودم نیست!
شام چی میخوری از این خوابا میبینی..!؟ :|
بگو مام بخوریم..:)
پاسخ:
شامِ سنگین خوردم احتمالا!! ;-)

+ولی این ماجرا خواب نبود!
۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۶ گُل نِگار
دختر دمپایی صورتی چقدر مهربون بود:)
خیلی توصیف خوبی بود! تا کنارِ دریا رفتم و حتی نقاشی های دختر سفید پوش رو هم می دیدم..! اغراق نیست اگر بگویم که تابش خورشید هم کمتر شد..!
و بهتر از آن..! بوی غذا که به مشامم رسید که مخلوط شده بودن با بوی نم دریا..!
+خوش باشید
پاسخ:
تبریک میگم برای داشتن قدرتِ تجسم قوی :-)

+سپاس :-)
۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۳ بای پولار
در تلافی این ابرها شما هم بهش لذت قدم زدن با پاهای لخت روی ماسه‌های داغ ظهر ساحل رو می‌چشوندید. هر چند اون وقت دیگه اسمش دختر چکمه پوش نبود :)

راستی مطمئنی پری ابرها نبوده که به هیبت انسان دراومده. آخه اون لباس و شلوار سپید...
پاسخ:
آفرین
ممکن است پری ابر ها بوده باشد...
مثل قصه ها قشنگ وآرامش بخش بود :))
پاسخ:
:-))
۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۸ رفیعه رجعتی
ی سوال:چرا وقتی دخدر دمپایی صورتی صداتون زد،بلند نشدین؟!اگ بلند میشدین شاعد نه خابی تحقق پیدا میکرد و نه واقعیتی...
پاسخ:
شاید میل به ناهار نداشتم...!
۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۸:۰۵ ⓂⒶⒽⓈⓐ ...
خیلی قشنگ بود ^_^
پاسخ:
:-)
:)) بعضی از پست ها اینقدر خوب که آدم چند بار باید بخوندشون 
پاسخ:
متشکرم :-)
۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۵ بانو ف تک نقطه
این خیلی چسبید ^_^
پاسخ:
:-))
چقد خوب!
پاسخ:
!
:-)
نه خواب و نه واقعیت:/
عالم بالا بوده؟:)
پاسخ:
شاید! :-)
نباید خوابت می برد :/
پاسخ:
هووم...
چه خیالی و جالب
پاسخ:
:-)
۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۷:۱۶ بی نام بی نشون
کافیه ما بریم کنار دریا
مش ممد گیوه صورتی از دور آمد
او دنبال من و من دنبال نجات جانم
از همان طرف هم کریم اوس رمضون با پیراهن کارگری آمد
جایتان خالی
از وسط قیچی شدیم
و با صدای پرستار که شوک به دست بود بیدار شدیم
😐😐
پاسخ:
که اینطور!! :-))
مممم...که ااینطور:)
پاسخ:
بله :-)
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۲ مینا بهین
نه خواب نه واقعیت
جالبه
پاسخ:
:-)
سلام! اینجا رو یه نگاه بندازین!
https://www.instagram.com/p/BH1QeijDKQc/
پاسخ:
دیدم اما متاسفانه من اینستا نیستم!
این پیج متعلق به همه بلاگراس...نه فقط اونایی که اینستا دارن
پاسخ:
ایده ی جالبی ست 
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۷:۱۱ مهدی ایکس
جالبه :))
پاسخ:
:-)
چه رویای قشنگی......دختری که ابر نقاشی میکنه!....بسیار زیبا بود
پاسخ:
متشکرم :-)
۲۴ تیر ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ✿شمیم زندگی✿
ساحل...
پاسخ:
...
میشه خواهش کنیم قاب شعر زود زود آپدیت شه ؟


پاسخ:
سعی میکنم 
(کمی مشغله دارم...)
۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۴ آبان دخت ...
میشه تو این پست گفت پست بالا چقدر عالیه؟؟؟ :)
پاسخ:
:-)
۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۳ بهار پاتریکیان D:
من اگه دیر میکردم ، دیگه پریِ دمپایی صورتی نبود که ، دمپایی هاشُ میزد تو دک و دهنِ من D;
پاسخ:
:-))
دوس نداشتم تموم شه. ساده بود. روون و آروم...
پاسخ:
:-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">