اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است


با عجله وارد می شود و رو به رویم می نشیند. بوی عطری ملایم و شیرین به مشامم میرسد. این روزها سرش شلوغ است و خود را برای اولین نمایشگاهش آماده میکند. پوستر نمایشگاه را از کیسه ای بیرون می آورد و با ذوق نشانم میدهد. با دقت نگاه میکنم و غرق در پوستر می شوم. کافه چی منو را می آورد. سفارش دادن را به او می سپارم. باز هم به پوستر سیاه و سفید نگاه میکنم. و به حرف هایی فکر میکنم که باید در روز افتتاحیه بزنم. صدای او پس زمینه ی پوستر است. همه چیز را با جزئیات توضیح میدهد. اعتراف میکنم که فقط نیمی از حرف هایش را با دقت گوش دادم. کافه چی شام را می آورد. پوستر دیگری از کیسه بیرون می آورد و به کافه چی میدهد تا پشت شیشه نصب کند. از پوستر بیرون می پَرم. گوشی را بر میدارم و از میز عکس می اندازم؛ می پرسد که برای اینستا است؟ با سرم پاسخ منفی میدهم؛ زبانم را گاز میگیرم که مبادا اینجا را فاش کنم و بگویم عکس برای وبلاگی است که خوردنی ها را هم اعتراف میکند. هیچ وقت اینجا را برای هیچ آدم حقیقی رو نکرده ام؛ شاید رویه را تغییر بدهم؛ شاید اولین نفر او باشد...!

+فردا بعداز ظهر افتتاحیه نمایشگاه "کافه گرد" است و تا این لحظه مجریِ مراسم هیچ فلسفه ای برای گفتن آماده نکرده است!

عکس: آووکادو/ 1395.9.25

۳۸ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۰
آوو کادو


من معتقدم که کتاب صوتی را باید دونفره استفاده کرد و اصلا فلسفه کتاب صوتی همین است که دو نفر همدیگر را در آغوش بگیرند و با هم سکوت کنند و با هم بشنوند؛ با این تفاصیل، همین حالا روی کاناپه دراز کشیده ام و یک نفره در حال لذت بردن از هدیه ی میز کارم هستم... متشکرم آشنای عزیز...

+Witch Aura لطفا برگرد...

۲۴ نظر موافقین ۲۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۰
آوو کادو

شب گذشته تا دیروقت در کافه منتظر دخترِ عکاس بودم، قول داده بودم عکس های سفرم را نشانش بدهم؛ اما نیامد. ماشین را جلوی کافه رها کردم و پیاده به راه افتادم. هوا سرد بود. شال گردنم را محکم بستم. سر چهارراه کمی شلغم خریدم و ایستاده و بدون معطلی شلغم ها را بلعیدم. به خانه برگشتم... چند روز است که روی نمایشنامه ی جدیدم کار میکنم، مزخرف از آب در آمده؛ امروز فایل آن را حذف کردم. تلگرام و اینستاگرام را چک میکنم، کسی با من کاری ندارد. اینجا را چک میکنم، باز هم کسی با من کاری ندارد. حوصله ی هیچ فضایی را ندارم، مخصوصا نوع مجازی اش... حالا میفهمم چرا هر روز تعدادی وبلاگ تعطیل می شوند!

عکس: آووکادو/استانبول/ 1395.9.10

+بشنوید/انتظارِ آفتابِ گرم، تو دلم یخ زده اما...

دریافت

۴۱ نظر موافقین ۲۰ مخالفین ۴ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۰
آوو کادو


از هتل بیرون میزنم. سنگ فرشِ پیاده رو یخ بسته؛ آهسته با کفش های تازه ام قدم می زنم. به غیر از همین کفش ها و یک روسری برای خواهرم، چیز دیگری بین مغازه های نسبتا لوکس این شهر نظرم را جلب نکرده. یقه پالتو را به صورتم می چسبانم. سوز سرد صورتم را خط می اندازد. مسیر جدیدی پیش می گیرم. حدودا یک ساعتی پیاده روی می کنم. به بازاری قدیمی می رسم. قسمتی از بازار مخصوص فروش لوازم باغبانی و بذر گیاهان است. با یک نایلون پُر از بذر و افشانه گیاهان وارد یک کافه قدیمی در همان بازار می شوم. کافه ای که هیچ چیز برای جلب توجه ندارد جز عطر بی نظیر قهوه اش. حالا کمی راضی تر به نظر می رسم!

عکس: آووکادو/ترکیه-استانبول/ 1395.9.11

۲۲ نظر موافقین ۳۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۵
آوو کادو