اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

هزار روزگی

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ

بعد از هزار روز، کمی فاصله می‌گیرم و از دور به "اعترافات یک درخت" نگاه می‌کنم، انگار داستانش تمام شده و دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده؛ مثل نمایشی که به پایان رسیده و کارگردان و بازیگرها می‌آیند روی صحنه، تعظیم می‌کنند و می‌روند، پرده می‌افتد و تمام.... همین قدر عجیب و ناگهانی...

عکس: آووکادو/  1396.8.17

موافقین ۷ مخالفین ۱۵ ۹۶/۰۸/۱۸
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۳۰)

وب منم داستان ها و ماجرا هاش تموم شده...
باز نشست شده انگار 

پاسخ:
بازنشسته واژه ی مناسبیه :-)
هنوز اول جوونیِ وبلاگتونه ;) 
پاسخ:
:-)
۱۸ آبان ۹۶ ، ۲۳:۳۳ منِ ناشناس
میخوایدبرید؟
خاطرات یک درخت تا ابد ادامه داره.
وبلاگتون رو تعطیل نکنیدلطفا
پاسخ:
تعطیل نمیکنم
جایی هم نمیرم



+فقط حسم رو نسبت به اینجا نوشتم :-)
ای بابا...
ولی کاش ارشیو رو بذارید بمونه 
پاسخ:
همه چیز سرجاش خواهد ماند حتی خودم! :-)
اتفاقی افتاده؟ احوال درخت بودن و پاییز رو پشت سرگذاشتن خوب نیست؟
پاسخ:
چیزی نیست! فقط پاییزه ...

+بازم بهار میاد :-)
۱۹ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۶ آفتابگردون ...
بیخود :/
پاسخ:
:-0
تئاتر تموم میشه میان تعظیم میکنن عجیب و ناگهانیه؟ حالا این هیچی، شما رو می‌خونیم، باشید، مرسی 3>
پاسخ:
این حس برای خودم عجیب و ناگهانیه...

+هستم :-)
از منم سن وسالی گذشته دیگ ... بقیه راهو سپردم دست تازه نفسا وجونا :دی
پاسخ:
:-))
آووکادو جان، نگو این حرفا رو، غصه‌مون می‌گیره :(
پاسخ:
هر داستانی بالاخره یه پایانی داره و هیچ داستانی بی پایان نخواهد بود 

+البته من فعلا هستم و جایی نمیرم! :-)
۱۹ آبان ۹۶ ، ۰۷:۵۵ بهارنارنج :)
اره اون داستانی که بخاطرش وبارو زدیم مدت هاست تموم شده:)
پاسخ:
کاملا موافقم :-)
چقدر شما درگیرید, درگیر بودن زیادیش خوب نیستا والا
پاسخ:
درگیرِ چی؟! 
درگیر باکی؟!!
۱۹ آبان ۹۶ ، ۰۹:۰۸ آقای دیوار نویس
تئاتر تموم میشه و بازیگران تعظیم میکنند! ولی در فکر داستانی جدید و نمایشی جدید... 
پاسخ:
هووم... شاید...
همینه 
یهو ادم‌کرکره رو میکشه و همونجا میشینه
پاسخ:
همینه...
۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۱:۴۲ פـریـر بانو
آووکادو؟ :(
جدا قلب من توانایی پذیرش اینو نداره که اینجا تعطیل شه. تعطیل نمیشه دیگه؟ نه؟ لطفا نشه :(
پاسخ:
تعطیل نمیشه
منم جایی نمیرم!

+فقط احساسمو نوشتم...
۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۱:۱۴ פـریـر بانو
خداروشکر(نفس عمیق)
پاسخ:
:-)
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
هنوز به آخر قصه نرسیدیم!
پاسخ:
آخرش کجاست؟
فقط پاییزه، همین:-)
پاسخ:
:-)
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۶:۰۵ خانم کریمی
اگه ننویسیدافسردگی میگیریداینااززبان منی که مینویسم ووبلاگنویسم بشنوید ....تجربه ش کردم...
پاسخ:
ممکنه...
درخت عزیز !
دیگر از این احساس ها نکن.خب؟:)
پاسخ:
باشه! 
۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۹:۳۹ هادی مشایخی
سریال یک وبلاگ به امتداد عمر نویسنده کشیده میشه
البته اگه حال نوشتن داشته باشه
که شما دارید
پاسخ:
انگار داستان این وبلاگ تموم شده
وگرنه حال نوشتن همیشه هست...
یه لحظه نگران شدم!! بعد کامنتا رو خوندم خیالم راحت شد :)

حیف این وبلاگ نیست بهش میگی تموم شده؟؟؟ حس و حال نوشتن هست؟ خب بنویس! مهم نیست که حتما در راستای پستای قبلی باشه...
پاسخ:
سعی میکنم :-)
۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۲:۳۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
نمیدونم! ولی میشه آخر قصه رو یه جور دیگه هم ساخت!
پاسخ:
درسته
میشه احتمالا!
دیدی مشخصات بعضی ساختمونا یا واحدارو مینویسن "قابل تبدیل" ؟
شاید اینجا اینجوری باشه
یه دور مشخصات ساخت و سطح کششو یه بررسی کن
ببین شاید منظورش اینه که الان دوره‌ی جور دیگه نوشتن یا استفاده کردنمه...

مدام هم که نمیای تا ادم بگه اگه یه مدت دور بمونی، شاید داستانایی بهت فشار بیارن برای نوشته شدن.

یه دوره جدید میطلبی آووکادو
یه دوره جدید هم میطلبه
پاسخ:
متوجهم چی میگی
خیلی چیزا میطلبم که نیست یا نمیتونم برای خودم بسازم...
۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۵:۰۹ پایگاه مذهبی شهید حججی
خوبه
پاسخ:
چی خوبه؟!
۲۳ آبان ۹۶ ، ۲۳:۴۰ نیمه سیب سقراطی
منم دچارم ...
بعد از خودم پرسیدم ببندم برم که چی بشه ؟ 
پاسخ:
سوال خوبیه
یه سوال دیگه هم خوبه که میپرسه: بمونم که چی بشه!؟
امان از روزی که کارگردن و بازیگر ها از تکرار هرشب اون نمایش لذت نبرن...
همیشه چیزی که تکرار میشه تکراری نیست! کاش بدونیم. :)
پاسخ:
امان ازون روز...
بعد از هر نمایشی نمایش دیگه ای اجرا میشه
پرده می افته اما دوباره میتونه کنار بره
افکر نمیکنم ماجرای وبلاگ هایی مثل وبلاگ شما تموم بشه...
پاسخ:
آیا من کارگردان نمایش بعدی خواهم بود؟
۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۳:۳۹ فروردین دخت
درخت جان!...داستان ها تمام شدنی هم هستن مگه؟
اونم داستان درختی به اسم آووکادو...
من هر وقت میام وبلاگ بین اون همه ستاره دنباال وبلاگ شما میگردم :)
نزنین این حرفا رو که دلمون میگیره...
پاسخ:
چشم
نمیزنم :-)
بسیار عالیییی

تشکر فراوان
۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۵:۲۳ اسکان با ما
اشیای اطراف ما راوی اند درخته های قدیمی ساختمان های تاریخی ماشینهایی که هر کس با داستانی بر انها سوار شده داستانها را آرشیو کرده اند و تمام
پاسخ:
هوم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">