اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

دقیقا از کِی این خوشی ها مثل سراب شد؟

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۳۰ ق.ظ


به نظرم الان، در همین فصل، وقتش رسیده که یک روز غروب با خوشحالی باک بنزین ماشین را پُر کنم، باد لاستیک ها و روغن ماشین بررسی کنم و شب زود بخوابیم! فردایش ساعت 6 صبح از خواب بیدار شویم و بی‌بهانه شاد باشیم! مثل قدیم‌ها که صندوق عقب پژو را پر می‌کردیم از رختخواب و زیرانداز و فلاسک آب و چای و سبدِ خوراکی ها که شامل ساندویچ و میوه و نوشابه و تخمه و ... بود و نیم ساعت بعد توی جاده بودیم. می‌رفتیم و می‌گفتیم و می‌خندیدیم. ضبط ماشین هم آهنگ های معین و هایده و مهستی را به صورت گلچین ضمیمه‌ی خنده‌هایمان می‌کرد. بیشتر از این که جایی اتراق کنیم، توی ماشین بودیم و جاده گردی می‌کردیم.  هر جا به نظر زیبا بود، نگه می‌داشتیم و با دوربین YASHICA که همیشه دورِ گردنِ من بود، عکس می‌انداختیم. عکس هایی که تمامش لبخندهای عمیق داشت با پس زمینه های مختلف. مثل دریا، جنگل، حرم امام رضا. موقع برگشت توی جاده، آفتاب که به آسفالتِ داغ می‌خورد. دنبال دریاچه ای می‌گشتم که هیچ وقت به آن نمی‌رسیدیم. فکر کنم کلاس پنجم بودم که معلم علوم مان توضیح داد نام آن پدیده سراب است. ‌

موافقین ۳۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۲۶
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۲۷)

عالی....
پاسخ:
:-)
۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۶ بهارنارنج :)
:(
پاسخ:
ناراحت نباش
میگذرد...:-)
:)
برای من هم سوال ... اصلاً مثل قبل نیستیم.
پاسخ:
نشد که باشیم

+:-)
یه ندا بده ما هم بیایم :)
پاسخ:
اگه بود حتما!

چقدخاطرات شیرینن

من یه دهی هشتادیم . واس من همیشه دنیا یه جور بوده

هیچوقت هوای گذشته رو نمکی کنم

فقط یه خوده دلم واس بچگی هام تنگیده

اون زمانا که می تونستم برم بغل بابامو شبا بغل ما مانم بخوابم

پاسخ:
از یه لحاظ هایی خوش به حالتون... البته چند سال آینده شما هم ازین خاطرات دور پیدا خواهید کرد :-)
:)
چقدر زیبا بود .... ممنون
پاسخ:
:-)
۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۳ פـریـر بانو
حالا همین سفرهای جاده‌ای و عکس‌های با پس‌زمینه‌های مختلف هم برای خیلی‌ها یا آرزو شده یا جزو آخرین چیزهایی که بهش فکر می‌کنن و در نهایت انجام نمی‌دن!
چی شد که این شد؟ از هر طرف نگاه می‌کنم می‌بینم تقصیر خودمونه...
پاسخ:
تمامش نه اما یه بخش عظیمش تقصیر خودمونه...
واقعا برای منم اون دریاچه زیباست!
همونی که همه بهش میگن "سراب"
پاسخ:
زیبا و رازآلود!
۲۶ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۵۴ آشنای غریب
به روی آینه ی دل غبارِ تنهایی است
و من به بی کسی ام تلخْ تلخْ می خندم
 
میان خاطره های سراب گم شده ام
برای دیدن خود سخت آرزومندم! 
پاسخ:
بسیار عالی :-)
اوهوم ... یا حتی نمیذارن که باشیم !
پاسخ:
هوم... نمیذارن...
سلام
یادش به خیر...! ما را به دوران گذشته بردید! سپاس!
پاسخ:
سلام
:-)
همیشه برای هر حسرتی چه بزرگ چه کوچک‌ترش بهانه هست. عادت کردیم انگشتِ اشاره رو بگیریم سمتِ کائنات :)
پاسخ:
دلیل اصلی که خودِ ما هستیم
۲۷ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۱۱ آسـوکـآ آآ
یعنی میشه یه روز دلمون باز خوش شه و این خاطرات تکرار شن...
پاسخ:
امیدوارم بشه...
حتی اگه دوباره تکرار نشه یادش و مرورش هم لذت بخش و شادی آوره :)))
پاسخ:
:-))
چرا این خوشی ها اینقدر دورشده، چرااینقدر حسرت داریم.
این نشونه های خوبی نیست، اما حواسم مون نیست چرا
پاسخ:
هیچ وقت حواسمون به چیزایی نبوده که باید باشه...
با وجود عطر یلدا در خانه ی خود.دیگر از خاطرات و تلخی نگید, خوش باشید و خوش بگردید که دنیا دو روز ه اگه خوش نباشی دلت میسوزه دیییی
پاسخ:
چشم!
چی بگم:(
پاسخ:
هوم
۲۷ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۶ مریــــ ـــــم
دقیقا
همش‌سراب شده
هیچی دیگه مثل قبل نیست
اصلا اون ادمای قبل نیستیم
زندگی تکراری شده تکراری تکراری
فقط همدیگه رو تحمل میکنیم
فکرکنم‌خیلی دیگه غمگینانش کردم
:|
پاسخ:
اکثر ما مسیر خوبی رو برای زندگی کردن اتنخاب نکردیم...
این دنیا همش سرابــــــــ
منتها الان داغیم حالیمون نیست.
پاسخ:
احتمالا همینطوره...
منم همین رو گفتم
پاسخ:
من هم حرف شما رو تایید کردم
شاید یه خوشی‌های دیگه که از یه جنس دیگه‌ هستن، جای خوشی‌های قبلمون رو گرفته :)
پاسخ:
ممکنه! :-)
چقد جای اون حالای خوب خالی به نظر میرسه
پاسخ:
خیلی...
۰۳ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۲۶ قاسم صفایی نژاد
چقدر شبیه زندگی بعضی از آدمهای این دوره زمونه است. پر از خاطرات خوب و سراب‌های نرسیده. 
پاسخ:
که اینطور...
کودکی کردن یادمان رفته شاید...
پاسخ:
زندگی کردن هم یادمان رفته شاید...
عالی بود
پاسخ:
:-)
چند سال دیگه آووکادو و یلدا و چند تا قد و نیم قد :)) 

+زندگی کی دشوار نبوده؟ زندگی کی اقیانوس نبوده و انسان به دنبال سراب نرفته؟ 
پاسخ:
چند سال دیگه... 
امیدوارم...

+زندگی همیشه دشوار بوده ... همیشه پهناور و عمیق...
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
دریچه آه می‌کشد
تو از کدام راه می‌رسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">