او یک فرشته است!
راستش رو بخواید هیچوقت فکر نمیکردم تو کمتر از شش ماه این همه تغییر ببینم. حالا میتونم بگم که انگیزه و تلاش یلدا تو زندگی خیلی بیشتر از من شده! چند ماهه که یلدا کار تدریس زبان رو شروع کرده و حالا سرش شلوغ تر شده. بعضی روزا تا پنج جلسه کلاس داره و حداقل یک و نیم ساعت رو صرف رفت و آمد میکنه؛ اما شاید باور نکنید که همیشه غذاش گرم و خوشمزه و آماده س. همیشه لباس های من تمیز و اتو کشیده س. کیک یا شیرینی های مخصوصش بین همکارام تو شرکت معروف شده! از بس خونه رو تمیز میکنه که من عصبانی میشم! دیشب برای امروز غذا درست نکرده بود. قبل خواب بهش گفتم که ناهار فردا رو از بیرون میگیرم اما امروز ساعت پنج و نیم صبح با بوی پیاز داغ بیدار شدم! وقتی رفتم تو آشپزخونه دیدم با چشمای پف کرده داره تند تند غذا درست میکنه... گاهی حس میکنم دارم شاخ در میارم! شاید شما فکر کنید که شاخ لازم نیست و این کارا رو خیلی از زن ها انجام میدن اما یلدا اصلا این مدلی نبود! تو خونه پدرش هم یه خانمی بود که کارهای خونه شون رو انجام میداد. فقط گاهی یلدا از سر ذوق کیک و شیرینی می پخت اما حالا... فکر میکنم تو زندگی کردن دارم ازش عقب میوفتم! چطوری عقب نیوفتم؟!
گاهی شما ۵ صبح بیدار شو و غذا بپز
یا لباساتو اتو کن...یا حداقل کارایی که مربوط به خودته، مثل به هم نریختن اتاق و خونه و این چیزا به هر حال...مسئولیت اینا رو به عهده بگیرین کارای همسر هم سبک تر میشه و وقت آزاد بیشتری برای رسیدگی به علایقش داره و به طبع خوشحال تره