درمان های طبیعی
شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ب.ظ
بارانِ امروز را دوست داشتم؛ برای موهایت که زیر باران رنگ تازه ای می گیرند، برای کوله پشتی ات که سنگین می شود، برای کفش و جورابِ خیست، برای دستانِ یخ زده ات... اما انگار چیزی در صورتت کم است! تو بیشتر اوقات اخم می کنی. از
خودت بیرون نمیروی. نمی خندی و این سرکوبِ من است. شاید نبودِ خنده ات نوعی فراموشی ست، همیشه آرزو کرده ام لبخندی باشم که به لبانِ تو سفر کنم و
در آنجا خانه بسازم، اما نمی دانم مرا می
پذیری یا نه؟ بخند! خنده های تو برای من یک موقعیت شگفت انگیز است. وقتی می خندی لبانت شرابی نایاب می شود، یا سیر ترشی هفت ساله! گاهی هم عسل طبیعی، که همه ی این ها درمانِ طبیعیِ دردهای من است...
+بشنوید
۹۴/۱۱/۰۳