اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

این بار کتاب، من را انتخاب کرد

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۵ ب.ظ


خیلی وقت است که از همه چیز می گذرد، شاید 70 سال شاید هم 95 سال می گذرد از آخرین باری که به کتابفروشی یا سینما رفتم؛ یا آخرین باری که اعترافی را در اینجا تایپ کردم؛ یا آخرین باری که مویی را نوازش کردم؛ یا آخرین باری که عاشق بودم... امروز از کتابفروشی شروع کردم و کتابی که من را انتخاب کرد! برایم شگفت انگیز بود که در سالگرد کیارستمی، کتابِ "خانه ای با شیروانی قرمز" مرا انتخاب کند...

+صرفاً به دلیل شروع فصل دوم سریال شهرزاد، یادِ این اعتراف در من زنده شد...

موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۱۴
آوو کادو

اعترافات

نظرات  (۲۴)

۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۴۷ بهارنارنج :)
امیدوارم هرسال و لحظه ایم بود و هرجاکه بودی دلت خوش باشه:)
پاسخ:
متشکرم :-)
از ستم روزگار 
پناه بر ...
پاسخ:
پناه بر خدا...
۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۹:۵۲ رویا رویایی
من خوندم تو کانالتون از همون صب که اولین سالگرد و گذاشتید زیبا بود نوشته هاى کتاب ممنون
پاسخ:
خواهش میکنم
۱۴ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۱ گمـــــــشده :)
چه جالب. اتفاقا دیروز کتاب فروشی بودم. می خواستم یکی از این کتابا بردارم ولی خسیسیم اومد
:))))))
پاسخ:
:-))
و خیلی وقته که جات به شدت اینجا خالیه ...
پاسخ:
درختِ جاخالی! :-))
چه جالب بوده اینکار :)
پاسخ:
:-)
مرسی قشنگ بود 
۱۴ تیر ۹۶ ، ۲۳:۲۸ آفتابگردون ...
میدونستم امروز می نویسید!
همیشه روزی که یهو یادتون میفتم و دلم میخواد بیام به غیبت طولانیتون اعتراض کنم، چند ساعت بعدش مینویسید....امروزم حوالی ساعت 3 این حسو داشتم! الان چک کردم دیدم بعله :)
منم چند وقتی میشد که یادم رفته بود به خودم مهربونی کنم، خودمو دوس داشته باشم؛ الان ولی با وجود همه مشکلات حالم خوبه خداروشکر:)
اصلا اینجا سه دونگش مال ما خواننده هاس! بی هوا غیبتون بزنه یقه تونو میگیریمااا:)
پاسخ:
که اینطور!

+خداروشکر که بهترید :-)
۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۴ گُل نِگار
جنابِ آوکادوو ..!جاتون خالیه..:(
همیشه دوست با کتاب:)
پاسخ:
:-)
باشه به موقش میخونم...
پاسخ:
مرسی
۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۰ نیمه سیب سقراطی
چه بامزه ! من برم بگردم از اینا پیدا کنم خودم خودمو غافل گیر کنم ! :)
پاسخ:
حتما بکن این کارو :-)
۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۲ פـریـر بانو
شاید کنکور داشتم. اما حواسم بود ستارۀ آووکادو خیلی وقته روشن نمیشه. ما دلمون تنگ میشه ها...

:: کتاب خوندن خیلی خوبه. نگفتم بهتون؟ من تا قبل دیدن شما 50 درصد به کتاب علاقه داشتم. از وقتی اومدم وبتون دیگه اون آدم سابق نشدم :)))
پاسخ:
:-)

+که اینطور:-)
۱۶ تیر ۹۶ ، ۱۲:۵۳ زیـ^ـــ^گما !!
:)
پاسخ:
:-)
۱۹ تیر ۹۶ ، ۰۲:۱۲ פـریـر بانو
اوهوم. نمی دونم چرا. ولی از اون به بعد کتاب خوندن برام مقدس تر شد :)
پاسخ:
خیلی هم خوب :-)
خوندم قشنگ بود مرسی:)
پاسخ:
:-)
انتخاب شدن کلا حس خوبی به آدم میده
دست راستت زیر سر ما آووکادو
پاسخ:
ان شا الله شما هم انتخاب میشی! ;-))
سبد کتاب. چه جالب. امیدورام به همچین چیزی بربخورم:)

پاسخ:
:-)
۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۵:۵۵ نوید کاظمی
احسنت
پاسخ:
:-)
جالبه که یه کتاب ما رو انتخاب کنه!
پاسخ:
خیلی...
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۰:۵۵ پنجره دو جداره
خیلی هم خوب! خوش به حال شما
پاسخ:
:-)
۳۰ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۰ آفتابگردون ...
سلام آووکادو. عصر گرم تابستونتون بخیر!
حالتون چطوره؟ امیدوارم که خوب باشید بقیه چیزا زیاد مهم نیس:)
الان کانالتون و خوندم، چه کنم نمیتونم بی تفاوت باشم! اوممم راستش مثل همیشه تفاوت انتخاب کتابتون بامن این حس رو بهم میده که دارم از نگاه یه آدم دیگه دنیا رو میبینم. حسش خیلی خوبه!
یکم بعضی از کتاباتون مثل نامه هایی به میلنا به آدم احساس ناامیدی میده. با خودم فک میکنم هرچی بدووم تضمینی برای رسیدنم وجود نداره...کلا یه موجود فراموش شده ام. سبک فکرش این حسا رو به من میده. شاید بشه گفت هدف از زندگی نقطه تفاوت اصلی فرقه های فکری گوناگونه. چی میشه که دونفر برای کاری تلاش میکنن و هردو فقط بیست درصد موفق میشن، یکی افسرده و ناامید میشه ولی اون یکی اتمام واقعی کار رو به دست کس دگ ای میبینه و دلش قرص میشه و قلبش اروم میگیره و ادامه میده به مسیر تلاشش؟ رسیدن به مقصد و هدف خیلی مهمه اره، ولی اینکه با چه تفکری بری جلو تعیین میکنه حالت در مسیرچطور باشه، دائما در دلهره و نگرانی و ناامیدی باشی یا دلت همیشه آرامش و اطمینان داشته باشه. حتی تعریف رسیدن هم ممکنه عوض بشه توی دیدگاه دوم. چون خودم تجربه کردم میدونم ک کتابایی ک میخونیم و سبک فکر نویسنده ها چقدر روی حالمون میتونه اثر بذاره.
در مورد میعاد در سپیده دم، قبول دارم که انحرافات فکری و سیاسی خطرناک تره، اما ریشش زیادم از گذشته و نوع تولد افراد و لقمه ای که میخورن دور نیست...شاید بشه کار اون فاحشه و وضعیت این افرادو شبیه یه چرخه معیوب در نظر گرفت یا عین یه بهمن ویران کننده که اولش با یه تلنگر ناچیز شروع میشه...یادتونه وقتی امام حسین با لشکر یزید صحبت میکرد هلهله میکشیدن که صدای امامو نشنون. و امام حسین دلیل اینو چی گفتن...
اینم از تفکرات روز قبل از امتحان من :)))
ببخشید اگه زیادی حرف زدم.
امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه :)
پاسخ:
سلام
متشکرم از توجه ویژه شما
امیدوارم حال شما هم همیشه عالی باشه :-)
عه چه باحال :))
پاسخ:
:-))
مک
پاسخ:
؟
کاش منم وقت داشتم کتاب بخونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">