وزیر کار گفته برای حذف یارانهها به حساب بانکی افراد سرک نکشیدیم. پیشنهاد میکنیم دولت برای حذف یارانه کلیه افراد به جای حساب بانکی به صفحه اینستاگرام آنها مراجعه کند. در این صورت پیش بینی میکنیم یارانه بیش از 90 درصد ملت قطع شود...!
اعتراضات برخی مردم به حذف یارانهشان در سایت اینترنتی معرفی شده توسط وزارت کار به این صورت خواهد بود:
– یارانه من رو چرا حذف کردید؟ من که واقعا سفر خارجی نرفتم، فتوشاپ بود.
– آقا به خدا اون بوگاتی داشت رد میشد گفتم وایسه عکس بگیریم، مال خودم نیست.
– دیگه خدایی با عکس کباب و سوشی یارانه قطع نکنین بیانصافا! رحم کنین!!!
بی قانون
+تولد رئیس جمهور مبارک ;-)
دیروز تیتری خوندم که بنیان باورهای
کودکیام رو لرزوند. تیتر این بود: علی بابا یوتیوب چینی را 12 هزار
میلیارد تومان خرید. حالا این که پول ملی ما آنقدر ارزش پیدا کرده که
علی بابا و چینیها به ریال خرید و فروش میکنند به کنار، به اینش کاری
نداریم. سوال اصلی اینه که چرا علی بابا؟ این بنده خدا که دوران بچگی
ما میرفت هیزم جمع میکرد برای گذران زندگیاش، این 12 هزار میلیارد رو
از کجا پیدا کرد؟ البته مدتی توی غار طلا پیدا کرده بود ولی بهطور
کلی بنا بر این بود که قهرمانهای کودکی ما مستضعف باشن نه این که
میلیاردر. شما نگاه کنین به اینها، رابین هود فقیر، هاچ زنبور عسل
بدبخت، حنا دختری در مزرعه مفلوک، دیگه اوج فلاکت دخترک کبریت فروش
بود که حجت رو بر کودکان تمام کرد و از فقر مرد! اونوقت علی بابا این
پولها رو از کجا آورده یه شبه؟ راننده بانک مرکزی بوده؟ نفتی بوده؟
یعنی نفت میبرده میفروخته؟ شعبده باز بوده و دکل غیب میکرده؟
شهرداری بوده و زمینهای عباس آباد رو در راههای فرهنگی میفروخته؟
خودش برای خودش یه پا چهل دزد بغداد بوده؟ چی بوده؟ بعد بچه نسل
جدید باید با علیبابای میلیاردر بزرگ شه؟ بگیرید جلوی این علی بابا
رو. حالا هرچند این علی بابا نام یک کمپانی است و ربطی به شخص علی بابا
نداره ولی این دلیلی میشه که علی بابا بیاد این کارها رو بکنه؟!
بی قانون
آیدین سیارسریع
در خوابی بر روی زمینی پَست قدم میزدیم. کمی هم باران می بارید. کنارش که بودم احساس قدرت می کردم! احساس پادشاهی... از عشق و احساس زیاد خبر ندارم ولی کنارش قدم که می زدم انگار همه را از بالا به پایین می دیدم. از آن حس هایی که دوست داری سرت را بالا بگیری و مغرورانه به زمین بنگری که خوب ببینید! چشمانِ حسودتان از حدقه در بیاید! این منم که کنارش راه می روم. این منم که دستانش را در دستانم فشار می دهم! این منم که مالکِ اویم! مانند آن نگینِ یاقوت روی انگشتر، که برای هم ساخته شده بودند... عجب رویایی بود... کاش بوسه هم داشت!!!
تصویر: نقاشی رنگ روغن "Walking in the Rain" از Betty Art Gallery (برای دیدن اندازه واقعی روی تصویر کلیک کنید)
در بیمارستان به خانمی گِریان زل زده بودم، با خودم فکر میکردم اگر این جهان دهان باز کند و آدمِ دوستداشتنیام را ببلعد و بعد هرچه صدایش کنم، هرچه دیوارها و پنجرهها را دست بکشم به یافتنش، بی فایده است. من امروز مثل سربازی که پس از سالها از جنگ برگشته باشد سنگین و بیرمق با دلی که مدام می لرزید، در راهروی بیمارستان قدم میزدم... اما ناگهان دستم را گرفتی، همزمان زیر پایم پُر شد... شکرت واجب است در همه حال...
در غرب به دلیل برخی کمبودها و نبود امکانات و عقل درست و حسابی مراسمی وجود دارد به نام هالووین که مرسوم است در این روز عده ای فریب خورده با لباس های عجیب و گریمی ترسناک به خیابان می آیند و همدیگر را می ترسانند. نفری یک کدوحلوایی هم می گیرند و تویش را خالی می کنند که بگویند ببینید ما چقدر ترسناکیم. واقعا که غرب هرکاری می کند با شوآف و نمایش همراه است. اینجا در خاورمیانه با این که مردم هر روز خدا هالووین دارند و کلا توی هالووین زندگی می کنند، مراسمی از این دست را ساده و بدون هیچ تکلفی به انجام می رسانند.