اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

اعترافات یک درخت

مجله ی هنری - درختی...

<قاب شعر>

مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال

اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم

"یکتا رفیعی"

طبقه بندی درختی
آووکادو در فصول گذشته

لوگوی اعترافات یک درخت

۱۸۸ مطلب با موضوع «اعترافات آووکادو» ثبت شده است

در خوابی بر روی زمینی پَست قدم میزدیم. کمی هم باران می بارید. کنارش که بودم احساس قدرت می کردم! احساس پادشاهی... از عشق و احساس زیاد خبر ندارم ولی کنارش قدم که می زدم انگار همه را از بالا به پایین می دیدم. از آن حس هایی که دوست داری سرت را بالا بگیری و مغرورانه به زمین بنگری که خوب ببینید! چشمانِ حسودتان از حدقه در بیاید! این منم که کنارش راه می روم. این منم که دستانش را در دستانم فشار می دهم! این منم که مالکِ اویم! مانند آن نگینِ یاقوت روی انگشتر، که برای هم ساخته شده بودند... عجب رویایی بود... کاش بوسه هم داشت!!!
تصویر: نقاشی رنگ روغن "Walking in the Rain" از Betty Art Gallery (برای دیدن اندازه واقعی روی تصویر کلیک کنید)

۱۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۷
آوو کادو

در بیمارستان به خانمی گِریان زل زده بودم، با خودم فکر میکردم اگر این جهان دهان باز کند و آدم‌ِ دوست‌داشتنی‌ام را ببلعد و بعد هرچه صدایش کنم، هرچه دیوارها و پنجره‌ها را دست بکشم به یافتنش، بی فایده است. من امروز مثل سربازی که پس از سالها از جنگ برگشته باشد سنگین و بی‌رمق با دلی که مدام می لرزید، در راهروی بیمارستان قدم میزدم... اما ناگهان دستم را گرفتی، همزمان زیر پایم پُر شد... شکرت واجب است در همه حال...

موافقین ۲۳ مخالفین ۱ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۶
آوو کادو

امروز نیمی از خرمالوهای درخت پیرِ حیاط منزل را دست چین کردم، با هر خرمالو پرت میشدم به خاطرات...یادم آمد...تاب بازی و موهای پریشان...دو خرمالو با پوست خوردی...چشمانت مثل همیشه سنگین شدند. چیزی را آرام گفتی...دستت را از دستم کشیدند...لعنت به این مردمانی که دهانِ بزرگ تر از مغز دارند...خدایا، تضمین یادهای مخلوق تو تا کجاست که این‌گونه با تب‌وتاب تا هرکجا که می‌روم هست؟ می‌آید و نمی‌گذارد آرام باشم؟
عکس: آووکادو/ 1394.8.11
۲۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۰
آوو کادو

نفس نمی کشم. همه چیزِ درونِ سینه ام را حبس می کنم؛ اندوهم، آشوبم، نفسم. همه چیز درونم حبس می‌شود، به تو می اندیشم. دستان تو را از پشت حس میکنم. شانه‌هایم تکان نمی‌خورد. انگار قلبم ساکت شده است. شُشهایم نفس کم می‌آورند اما نفس نمیکشم ...به تو می اندیشم. صدایی در ذهنم میگوید: صبر کن... بهشت نزدیک است...
+"خودت به من بگو بهشت تو، کجای این همه جهنمه"

بشنوید:

دریافت
+نفس میکشم...

۱۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۶
آوو کادو

برای عضویت در کانال تلگرامی آووکادو ، برروی تصویر زیر کلیک نمایید.


+موضوع: اعترافات یک درخت درباره ادبیات، سینما و روزمرگی...
+لمس Join فراموش نشود...!

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۷
آوو کادو


باران دوباره شروع به باریدن کرد. انگار آسمان یخ بسته...ابر ها را میگویم، به زور می بارند. احساس می کنم کل شهر در آب‌‌های زیرِ یخ غرق شده است. چترِ شکسته ی من هم بی فایده است. نه شهر و نه منِ تنها از این سرما لذت نمی‌بریم. به این طرف و آن طرف می‌دوم، اما توانِ شکستن و شکافتنِ یخ ها را ندارم. کسی نیست آتشی یا شمعی بر افروزد. بدونِ تو هوا سرد است، سرد...

۱۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۴
آوو کادو


باید کنار بیایم با این راه. باید چشم بدوزم به این جماعت ناگزیر؛ به این عبور دائمی؛ به این رفتن ها و رفتن ها. باید باور کنم قرار نیست آنچه بخواهم، تو هم می خواهی. جهان آنقدرها هم عادلانه نیست. یا لااقل فرشته عدالت، انگشت خود را آن وسط گذاشته و ترازویش را به خواست و اراده ما بالا و پایین نمی کند. این که قطارها پیش چشمت باشند و خانه ها دور، مثل چین یا برزیل، لابد یک معنایی باید داشته باشد. به هرحال من خودم را به دستان تو سپرده ام. تو مرا به سلامت رد کن....

عکس: آووکادو/ 1394.2.4

۱۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۰
آوو کادو

آرزو دارم امسال اگر زنده ماندم و عاشورا را دیدم، عصر عاشورا به خورشید رو به افول نگاه کنم و به این فکر کنم که این محرم هم تمام شد ولی این بار شور و شعور حسینی را باهم داشتم...

۲۰ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۱ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۶
آوو کادو

بارانِ آسمان که تمام می شود، بارانِ خاطرات شروع می کند به باریدن. کسی لابه لای خاطراتم دویده است شاید هم بین دستانم خزیده است! و در تمام خیابانها، ایستگاه ها و کوچه های این شهر، اندوهم را کاهش می دهد. خوبی خاطرات همین است دیگر، که اندکی تسکین دهد نبودن را و به یاد بیاوری لحظات خوبِ از دست رفته ات را.

 

دریافت
ترجمه

۱۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۳:۵۲
آوو کادو

توی ذهنم صد ها عکس از تو هست که  گاه و بی گاه به چشمانم می خورد؛ تو در آن ایستاده ای با موهای پریشان، نشسته ای با لبخندی صورتی، راه می روی با دسته گلی زرد، در آغوشم هستی با چشمانی حساس با لب هایی داغ و ثبت می شود این لحظه! و من روزهای قبل و بعدش را به خاطر دارم، تک تک ثانیه هایش را… کجایی؟

۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۲
آوو کادو